دوشنبه ۲۸ خرداد
|
|
عشق را باید ز نو تاویل یاتفسیر کرد
چون کهن افسانه ها فر
|
|
|
|
|
تنهاتر از غروب با انگشتانت وداع میکنم می خواهم ، بخوابم تاریکی آرامم می کند
|
|
|
|
|
چون دانه در خاک فرو رفته یارِ ما من مانده و عکسِ تو و شامِ تارِ ما بگذار تا گفته نیاید حدیثِ د
|
|
|
|
|
می نویسم حال خود در این زمان بی ثمر به امیدی که تو خوانی تا نمانی بی خبر گشته ام همبازی غمهای
|
|
|
|
|
سوختم از حسرتی، آتش به جانم آه شد من گدایی کرده بودم عشق را ،او شاه شد گونه ام از غم بلرزد،
|
|
|
|
|
شور عاشق من سلامم رهسپارت می کنم در خزان یاد بهارت می کنم در شب تار و
|
|
|
|
|
خوشبختی عزیزترینم
غروبهای زندگی ام" دیگر پایانی ندارد و لحظه لحظه در سیاهی مطلق فرو م
|
|
|
|
|
جاده باریک از میان کوه ها دو طرف جنگل زیبا سرسبزوخرم درختا لابلای این درختا گاهی بو
|
|
|
|
|
شاید روزهایی بوده خلق تنگ بودم شاید روزهایی بوده خالی از امید بودم ولی اگه فاصله بیدار هست
|
|
|
|
|
خبری از تو رسید دل آیینه به دیدار تو زیباتر شد خوابم از نقش خیال تو به
|
|
|
|
|
آزاده ای آرام گرفت وقتی مرغ حق به قفس انداخته بود
|
|
|
|
|
رباعی . . . تا عشق بدون حیله ی من باشی باید که درون پیله ی من باشی دنیا همه بی قرار ما
|
|
|
|
|
من پر از وسوسه ام هوس رویش باغ روی یک زمین داغ من پر از خواهش برگ لحظه زایش ومرگ من
|
|
|
|
|
هجران ببین ای دل غم هجران چه ها کرد برای عاشقان تنها وداع کرد دل دیوونه گر آتیش بگیره
|
|
|
|
|
شاخه شاخه برگ برگ فصل پاییز رسید
نوبت عشق شد آسمان از ج
|
|
|
|
|
روی میزِ باریکی طولِ دنیا به عرض میرساند آلت فعل را و ترازو بر دست میکند غربال ، راهیان
|
|
|
|
|
در برهوت دلم قدم بگذار نترس از این سکوت وهم انگیز صدایم کن نرم و آرام ها کن این احساس یخ کر
|
|
|
|
|
پیچید بوی هلال تو با شراب ها گیس بلند یال تو با شراب ها دیدم وزید طوفان به شاخسارتنت رقصید
|
|
|
|
|
زندگی چیست ؟ رقص واژه ها ! یا که نقشی روی بوم یک نوازش
|
|
|
|
|
چون جر عه ای آرام جانی ساقیا هرکسی زاهد شودبهترزآنی ساقیا عاشقم برآن کلام پرزاحساست ب
|
|
|
|
|
مردجوان رسیده سی میل به زن نمی کند همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند عشق ندارد او به دل یاکه زجن
|
|
|
|
|
دیگر این حوالی گناهکاران برایم دست نمیزنند وقتی جمعه ها با تو حرف میزنم..
|
|
|
|
|
مدام در این اندیشه ام اگر شعرهایم عاشق شوند چگونه معشوق را با این همه واژه های سرکش آشنا ک
|
|
|
|
|
قسم به سو سوی گرمای دلگیر غروب قسم به انتهای زندگی قسم به آفرینشِ قصۀ مرگ قسم به خستگیِ
|
|
|
|
|
کوک که شد هر چقدر هم که مغرور باشد به ساز هر دستی می رقصد بیچاره عروسک کوکی
|
|
|
|
|
۱- غیبت کردم بس کِه که سر،از قلبِ هیچکس بلند نمی کنم! * ۲- غم را حراج کردم،
|
|
|
|
|
زندگی چیست؟ کتابی ست از چند فصل هر فصل آن صفحه هایی است از چند نسل فصل اول مقدمه ای بر زند
|
|
|
|
|
در راهِ تو هم رقص دل ،باهمرهان مستانه ایی ای وصفِ تو همچون پری حقا که تو پروانه ایی
|
|
|
|
|
سایه هامان، زخمی اند! امشب تا سپیده دمان شعرهایی سپید با کتان می سرایم . ===============
|
|
|
|
|
از جهان اول ایمیل فَدایت شوم دریافت کردم، تا برای رسیدن به آزادی دَستمال زَدن را آموزش دهم!
|
|
|
|
|
دلتنگ که می شوم، تک درخت حیاط خانه در آغوش ِ پُر ترحم باد شبیه تو ... برای بغض ابرها
|
|
|
|
|
از تاریخ عبور کردیم با ارابه های آتش جا گذاشتیم نیاکانمان را در میدانهای نبرد و خود ز
|
|
|
|
|
ازچاه بامنیژه چشمها یت مزه ی گُل می دهد. دستها یت بوی بلبل می دهد. ازهجوم سیل غمها م
|
|
|
|
|
هیچکس مثل تو اینگونه سخن سازنکرد هیچکس مثل تو شعر و غزل آغاز نکرد هیچکس مثل تو بر طفل
|
|
|
|
|
باواژه های این شعرم گم کن ردپایت را درجنگلی سرد که معشوقه اش لذت معشوق بودنش را دربرگ
|
|
|
|
|
چه لحظات زیبایی این احساس خوب را باید نوشت گویی انگشتانم نفس می کشند! نفس هایی عمیق که د
|
|
|
|
|
باران لباس شهر را آرام آرام خیس میکند و جوانه ای از امید در دل مردم شهر شکوفا می شود امیدی از
|
|
|
|
|
روبه اسمان شهرم مشتی از تورابه بادبادکی میسپارم که انگشت اشاره اش چشم های تور
|
|
|
|
|
ما هم خدايي داشتيم فكر كن تخته سياهي داشتيم فكر كن ما هم خدايي داشتيم فكر كردم من و تو ما ميشو
|
|
|
|
|
خرمنی از شکُوفه با خود بُرد , دست هایِ اَجل پُر ازگُل شد آشیانِ امید ما ویران , دام
|
|
|
|
|
دروازه های تنهایی انعکاس ِ پژمردن ِ آیینه اند و دو اژدهای مست ِ همزاد بلعیدن را منتظر .
|
|
|
|
|
من، مترسکم انگار اشتباهی رخ داده بین من و تو آدم وقتی تو بیایی هیچ پرنده ای نمی م
|
|
|
|
|
پَرِ پروازم کو.........؟ شوق آوازم کو......؟
امید فـــــــــــــــردا
|
|
|
|
|
به نام او که روشنی بخش جان است
گاه... دل "دریا" می شود و عشق "ماهی" عقل هم صیاد
|
|
|
|
|
چه نگاه خیره ای سُرسُره بازی هم به تندی شیب چشم های هیز کورس انداخته پیکره ونوس نیم تنه
|
|
|
|
|
رد پایت را خدا شسته وگرنه من به این باران که ایمانی ندارم... من به این باران که میبارد
|
|
|
|
|
طعم لحظه های بی خاطره چون عصر جمعه ای ست که در انتهای هر هفته نمک بر زخم بریده ی احساس می پ
|
|
|
|
|
به كوه گفتم، صبر دل را آب شد به بيدار گفتم قصه ي خود را
|
|
|
|
|
جهانم را الف برداشتن تا جهنم گردد احوالم زبانم را بريدن تا شوند راحت ز فريادم نميدانم چرا
|
|
|
|
|
نمیخوام کسی ببینم ، دوست دارم تنها بمونم تو قفس صدام گرفته ، لبِ مرگ رسیده جونم *** می
|
|
|
|
|
شبِ سرخ ببين يا رب كه اين عشق چه ها كرد دلم را طعمه ي تيرِ بلا كرد به دامِ چشمكي دل شد اسير
|
|
|
|
|
حالا که آغوشم در آغوش تو مهمان است دنیا دو روز است و پس از هر وصل هجران است از بس که ما سر
|
|
|
|
|
دوطرح از:خالدبایزیدی(دلیر) طرح ازآن مارنترسیم که می دانیم ماراست ازماری بترسیم که نمی
|
|
|
|
|
گلویی آبستن ِ بغض بغضی پاگرفته از رابطه ای نامشروع و من من و اشکی مانده پشت دروازه
|
|
|
|
|
ای تک رقصنده بهار و خزانم / تو که بجای بوی گل به رنگ آن می نگری/ تو که بجای سیرابی آب به طعمه
|
|
|
|
|
از کجا باید بگوییم
عشق را کجا باید بجوییم
در دوستی های روزکی
یا دو
|
|
|
|
|
سوختن گندمزار تاوان سکوت مترسک است به زبانه های آتش
|
|
|
|
|
۱- شب افروز درد را شمع شب افروزی نیست سوختن این که تو می سوزی نیست راست
|
|
|
|
|
نگاه سرد و خموشم به قاب خالی فردا امید واهی خامم به مهربانی دنیا گلایه از همه عالم برم به درگه
|
|
|
|
|
شـب در طلبـم بـود و مـن از روز گذشتم انـگار کـه از شـــرجی ِ تن ســوز گذشتم از کف
|
|
|
|
|
پشت حرفها کسی مرا نمی تکاند این همه و صفر تا تصویر بعدی که تصورم این بود وابعا
|
|
|
|
|
می دونم می خوای جدا شی بری چند روزی نباشی یه گوشه همین حواشی بپایی منو یوا
|
|
|
|
|
دلم پرواز کرد تابه آستانه احساسم رسید و از آنجا می دیدم تبلور دوباره ام را در شرایطی دیگر
|
|
|
|
|
سرانجام امدم به درگاه ان حانه قدیمی که سجده گاه خانه ام را با مهر بی بی به استجابت دعای نیمه
|
|
|
|
|
بگـو از دست تو و درد فــراوان چه كنم طاقتم رفتـه ز كف با غم و حرمـ
|
|
|
|
|
در خلوت بوستانی سبز آیینه ی زندگی در دستان توست زنی هم به دنبال نان....... زهره ز
|
|
|
|
|
نفسي نيست، هوسي هم نيست، اينجا صحبت از مرگ فرياد است دلم مي شكند، وقتي، هاي قدرت، فريا
|
|
|
|
|
درد دل
اشک هایم بر گونه هایم جاریست بدون انکه سخنی بر زبان بیاورم بدون انکه ناله ای
|
|
|
|
|
*************************************************************** گل میکند حماسه ی عشق از حضورت
|
|
|
|
|
هنوزم خواب دیدم توی رویام نشتم روی غم ها با دو بال خود شنیدم گریه های اسمانی ندیدم ی
|
|
|
|
|
چشمانت از تاریکی قلبت به شب رفته است کاش به دنبال ماه ... آوره در کوچه های نگاهت نمی شدم
|
|
|
|
|
من پر از اندهم گاه گاهی به خودم میخنم که بگویم شادم! خبر از هیچ ندارم... نه دروغ نه ک
|
|
|
|
|
بار برابری اشیاء برابر نیست !!!
ببین چیزی نبوده ، چیزی ام نیست همیشه می شه از اول
|
|
|
|
|
تو می روی و به دنبالت به آتش کشیده می شود تمام مقدسات درونم و من احساس می کنم نبردهای
|
|
|
|
|
طلــــــــــوع ________
هرچند غم انگیز ، غروب آفتاب به امید
|
|
|
|
|
کنـــار بغض پنجـــره ، روزااام بــی تـو ســــــر شـــــدن روزا و هفتــه هـای مـن ، بی تو چه ب
|
|
|
|
|
1-
سطر سطر
شعر ساختی
وجودم را
آهسته بخوان مرا
2-
شرط
|
|
|
|
|
1- شعرهایم... ============= نیازی نیست به طبیب ، خود می دانم … در پنهانی ترین ز
|
|
|
|
|
گمنامی چشات می باره این روزا ، به روی گونه هام نم نــم چرا گم کردی راهت رو ، داری پیر میشی تو
|
|
|
مجموع ۱۲۴۸۱۱ پست فعال در ۱۵۶۱ صفحه |