محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
يکشنبه 6 خرداد 1403
19 ذو القعدة 1445
Sunday 26 May 2024
به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹
يکشنبه ۶ خرداد
يار نيامد... در فـصـل خـزانــم خــبــر از يـار نـيامد گــشـتـيـم مــلــول از غــم و دلـدار
در آسمان امشب ستاره ی زيبای من طلوع نکرد چرا سلام برادر منم شاعر من از نسيم بهاران و غنچه ه
********بسم الله الرّحمن الرّحیم********* (1) تا عاشق نباشی بام دلت
و قاتلین شرافت هر روز به چهره ای غارغار کلاغشان وحشت مزرعه آزادگی در پس نقاب های بزک کرد
سخن را در حصار درد بستم پیاله در پیاله زهر .مستم دلم میسوزد از ناگفته هایم برای اشک های ب
می گفت لعل سینه ی من از دل صدف: نگشوده لب تبسم من را قضا ربود عمری گذشت بر لب دریای روزگار
آسمان خوشه ی پروینش را از موهای تو بافته بیا و بنشین بار دیگر با ستاره ها اینجا شب را وحشتی
ناصریا نیستی دگردر بین ما چه زودروزگارگرفت تورا از ما از یاد نمی بریم خاطره هایت آرام م
گاه گاهی همینجوری الکی دلم میگیرد از قیمت گوشت و برنج و نرخهای کشککی دلم میگیرد شهر پر
عاشقانه... 1- سایه ای در امتداد جاده ای به سمت غروب غروب تمام عاشقانه های من بی صدا
دستانت را دار مي زنند در سرزميني كه دارد به مرور زمان مي ميرد ومرگ ذره ذره از روزهايم با
تمنا کرد که بمانم و ماندم وگفتم که اهک وجودم اب خورده و خندید وصدایش کردم که بشنود
* لبت حلاوت فالوده های شیرازی است نگاه مشرقیت غرق نکته پردازی است * ببین که مست شدم از نگ
امشب بیادت می کشم نقشی ز احوال دلت شاید که فردایی نبود تا بنگرم روی گلت امشب سکوت سینه ام
کاش گفته هایت برایم مهم نبود و احساسم احساست را برنمی تابید کاش دلم کثیر السفر و قلیل المع
ميچكد قلبم از لابه لاي انگشتانم - دستان مرا خوب بنگر - آخرين قطره هاي خ
گذشته ها گذشتند آه افسوس به چه سرعت گذشتند حتي صبرنكرند تا به خود بياييم چقدر بي رحم اند
می دونم که رفتی......... می دونم که رفتی ، تو پیشِ من نیستــی توی شهرِ غربت ، مَشک دل آویختـــ
و من در تو جوانه زدم، روییدم، شکفتم، و بارور شدم... واکنو
روی خودم می ایستم روی لاشه ی کوچکی که زندگی اش به تمام انفصال پیوند خورد و ندای محجوب ق
کسی آمد به شبم مثل یک رویا بود مهربانیها داشت شب من زیبا شد با دو چشمانش او مثل یک نق
نبودن َ ت را ماتم نمیگیرم طلوع دیگر
دلم تنگ می شود برای زنی که در پاییز دلش می گیرد وفکر می کند: اگر این خرمالو ام
آواي سكوت . به وقتِ رفتنت هيچ نگفتم درنگاهِ تو ملامت ها شنفتم تو درا
تو میدانی ؟ میان دخمه زندانی! دراین وادی مرا ازخویش میرانی به امداد تو می آیم به یک اف
شاعران هیچ می شوند وقتی ... رقص قلم بر روی کاغذ چه رویایی ست افسوس تماشگری نیست شعور شعر و
وقت نمیکنم مرتب آه بکشم اندوهها پشت سرهم میرسند فرصت نمیشود به گذشته ها سر بزنم ای
چشم تو... چشم تو من را به غم ها دید و رفت
آمدن از چه سود که ما را نا خواسته به تاوان خواستنی ادامه می یابد آمدن از چه سود میان فر
بر ما بنشان شال که در باد برقصیم ناجور بزن ساز که ناشاد برقصیم آئینه بزن بر دلِ ما نقشِ دو عال
رفتم در این دریا در این دریای بی قایق در این دریا شنا کردم به دنباله یه ماهی دست و پایم
شب ِ با تو شب عشقه شبِ نوشیدن لذت شب ِ قدم زدن با تو زیر ِ چراغ یک خلوت شب
(از مجموعه ی: " و زمین نام دیگر من است") شب روی لچک های
1- زندانی رویای آزادی را قفل می زند به پرواز
چه کنم من که بر این زخم مــــداوا بشود
چه کنم تا دم من همچو مسیحا بشود
آسمان ،همه جا یک رنگ نیست انعکاس دشت خون، لاله پرپر
لبخندهای یک شب تابستانی خاطرات نقره ای رویاهای شیشه
1- ساز ِدل ِمن ناکوک شده یا هارمونی ِچشمک زدنهایت متغ
5. زاتش عشقت رهایی نیست این آشفته را همچواسپندی که رقصاند بر آتش خفته را **************
دل من آروم بگیر غم دنیا رو به دل نگیر کمی ام شادی کن زندگیو به خودت سخت نگیر غم دل هارو
فاجعه خاموش.... یک زن یک قصه ی خاموش یک فاجعه در عم
آدم چراغ بدست بوی پیش ترها می آمد.خورشید غروب را
آئینــه عــرش ___________ از طایفه ی ســـینه ی
آمده 25خرداد وروز بودنت شادی گـــــــلها هوای تو ان
تمام تن و روحم زخمیست بارها وبارها زمین خوردم درمسی
ای به حال من رسیده صبور باش! مرا نبین که افتاده شقا
به دیده نم نمِ باران روان شد دلم چون برگِ پاییزی خزان
سوسو ازشــراب سيه چشم تو ســوسـو زده ام به هــواي س
شیعر:خالیدبایه زیدی(دلیر) هه لو شاهین باش له بیرمه
عسل بانو تو رفتی ازمیان اما نمی شه رفتنت، باورمان ت
بر خاکِ دلت نیست حضورم ... دل را تو ببر سمت سرایت آرام
هلهله تو کجایی ، تو فنایی، ای فرشته ی خدایـــی قطره
1- بهار دلکش رسید و من غمگینم ! و تو ... از من غم
ندارم از کسی غصه از کسی رنجور شوم بی خودی دلگیر شوم ناراحت و غمگین شوم غصه ی عالم چرا با
شبگرد سـاز بر كف ديگر صــدا ندارد
بهترین نقطه ی شهر قله ی قاف است ... رفیق این همه گفته ی ا
❊بیچاره مردها❊ اگه تیپ بزنن میگن معلوم نیست با کی قر
در بکارتِ ابتذال ِ سرنوشت در وحشتِ بی رحمِ واژه ه
"التهاب و دلهره" سینه مالامال از اندوه گرانِ روزگا
خدایا گاهی تو را بزرگ می بینم و گاهی کوچک این تو نی
ببخشید پا تو کفش بزرگای سپید کردیم شایدم سپید نشه گفت
ياد باد انكه مرا بود نسيمي زتو اي يار در هر تپشي بود
مزن ای بلبل افسرده و نالان مزن خود را چنین برمیله های سخت فولادی که دل اتش بگیرد از صدای اس
منم عاشق یک نگاه تو همان نگاه پاک و معصومانه هم
وقتي آدما باهم نسازن دنيا چي ميشه وقتي آب ميخاد جد
در وصف عشق خداوندا چه رازیست اندر ا
من که انسانم زین تکاپو در هراسانم درد تلخ را زچشما
من که انسانم زین تکاپو در هراسانم درد تلخ را زچشما
در خیال بیشه ها داد تفنگی گم شده مانده در بال کبوتر
ریحانه حسینی رقیه یا رقیه (س) دردانه حسینی ر
حبس در حباب لحظه ها , پوچ می شوم در حصار نرگس خیال , لوچ
همیشه پرتوی چشمت به دیده جاری بود تمام عمق وجودت به دل
و خدا که انسان را در بهشت آفرید و انسان که خود گریخت
طلوع خورشید از شانه هایت مست بر بام بهار می چرخ
یادت به خیر ای دوست ای صمیمی ای یگانه یادت به خیر
حالا که خداوند چنین داد و چنان ات خیرات بکن بوسه ای از
باوری ساخته ایم روی دیوار خیال به درازای افق به بل
بیا بنشینیم همینجا کوچه دلتنگ کنار در آبی رنگ
چقدر باور احساس گیج من سخت است کنار این همه پائیز نو ش
در بیراهه ای تنگ عصازنان می روم بسان پیرمردی که روزه
مجموع ۱۲۴۳۲۲ پست فعال در ۱۵۵۵ صفحه
محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک