يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
تا وقت معین شعری از
از دفتر یک نفر درخت نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۲ ۰۳:۱۰ شماره ثبت ۱۳۷۰۹
بازدید : ۷۰۷ | نظرات : ۵۷
|
|
و خدا که انسان را در بهشت آفرید
و انسان که خود گریخت
به زمین ؛ خانه مصیبت
و شیطان خندان لب و خوی کرده و مست
سایه افکند
سایه اش مستدام بر زمین تا وقت معین
و نور از جنس برق زمین را روشن کرد
و فکرها همه روشن شد
ساعت قاضی تا وقت معین کوک شد
قاضی چکش فرود آورد
حکم اینست
عدالت برابری آزادی و حقوق جهان وندی
و چکش از پی چکش قاضی در حکم برائت
برائت زمین از آسمان
برائت انسان از خدا
و انسان بر خویش سجده کرد
و عصیان از حکم قاضی نامش شد کهنگی املی فرسودگی فرسایش
و عصیانگر کهنه پوش
و کوری بینایی نامیده شد
و انسان در بزم خویشتن کاری و آزادی و حقوق جهان وندی
خاطرش عاطر
نوش نوش
باده بریدگی سر داد
و مدرن شد
با فروش ساعتی خود در ویترینها ایسم ها
و هیچ مردی در بستر هیچ زنی نخفت
و هیچ زنی آغوش مهر بر مردی نگشود
و بکارت مفتخر به تکنولوژی مدرن شد
و مردان در لوله های شیشه ای کودک کاشتند
و کودکان در رحم های اجاره ای انسان شدند
و خانواده یعنی انگشت شست
و قصه دخترانِ دختر ، کمدی انسانی شد
و پسران کتاب حماسه ها را ورق زدند
و قاه قاه به ریش پهلوانان خندیدند
و سنگش زدند
هر کس که خویشتن بر همجنس عرضه نکرد
و باز دهانها را بوییدند
این بار مبادا گفته باشند خدای من خدایا
و اندک زنان و مردان عصیانگر کهنه پوش
در غرش آسمان و لرزش زمین
تا ساعت موعود
آواره و پنهانٍ کوهها کهف ها
و منتظر در شمارش ثانیه ها
و دیگر چه خوشحال بودند ببرها مارها پلنگ ها
و بسیار ،َ سنگها چوبها
و هرچه که نامش انسان نبود
انسان ... انسان
انسان ؟!
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.