سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 16 ارديبهشت 1403
    27 شوال 1445
      Sunday 5 May 2024
      • روز جهاني ماما
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      يکشنبه ۱۶ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      اینجاهمه چتر دارند!
      ارسال شده توسط

      مینا فیروز

      در تاریخ : جمعه ۴ بهمن ۱۳۹۲ ۲۳:۵۸
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۴۵ | نظرات : ۵۱


      این جا همه چتر دارند

      باران دلتنگی که از آسمان میبارد همه چتر هایشان را بر سر میگیرند


      تنها فقط یک نفر چتر ندارد


      چترش را روی زمین رها کرده است و به بالای درختی سرسبز پناه برده است.


      انگار برگها برای او حکم چتر را دارند.


      باران قصد بند آمدن ندارد


      همه می گویند:"لعنت بر این باران ما را از کارو زندگی انداخته است"


      و فقط اوست که از باریدن خرسند است و زیر لب آرام آرام زمزمه میکند


      "آه !!!


      دل من هنوز افسرده است


      ابرهای سیاه پلیدی از دلم بیرون نمیروند.


      ببار بارن!!


      بر اندیشه ی من ببار


      ابرهای سیاه را با ابرهای سفید امید جابه جا کن


      ببار باران ببار باران!!"


      مردم به او می خندند و او به خنده مردم لبخند تلخ میزند و با خود می گوید:


      "اینبار هم که باران می بارد تو زیر چتر دیگرانی"


       


      حرفهایش برایم مبهم بود


      باران سنگ و دل من شیشه بود


      خواستم چتر را رها کنم و به بالای درخت پناه ببرم


      ولی گویا توانش را نداشتم،نمی توانستم.


      او از بالای درخت لبخندی به من زدو گفت:


      "تو از ریشه ی اینان نیستی ،اینها همه سالهاست که به هوای بارانی می گویند خراب."


      اینرا گفت و چشمهای خیس  غمزده اش را به یک صندلی چوبی دو نفره دوخت و زیر لب آرام گفت:


      "یادش به خیر


      زمانی روی این نیمکت دستانت را در جیبم نهادی و گفتی:


      باران می آید هوا سرد است."


       


      رو به همه کردوگفت:


      "نجارها کورند ،هنوز نیمکتها را دو نفره میسازنند ،نمی بینند که ما همه تنهاییم."


       


      اینر گفت و خاموش شد


      کسی نبود که او را از زیر این باران نجات دهد


      راست می گفت:


      ما همه تنهاییم


      تنهاییم.

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۳۱۷۹ در تاریخ جمعه ۴ بهمن ۱۳۹۲ ۲۳:۵۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0