سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 4 ارديبهشت 1403
    15 شوال 1445
      Tuesday 23 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۴ ارديبهشت

        سه قطره خون( هابیل و قابیل)

        شعری از

        برهنه در بارانِ دره ی کومایی

        از دفتر برهنه در بارانِ درّهٔ کومایی نوع شعر نثر و انواع آن

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۲۰:۰۷ شماره ثبت ۸۹۴۲۲
          بازدید : ۳۹۰   |    نظرات : ۱۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        آخرین اشعار ناب برهنه در بارانِ دره ی کومایی

        "سه قطره خون"(هابیل و قابیل)
         
         
         
        ۱-باغِ عَدن لرزید
        خدا نالید
        سیب از دست آدم غلتید.
        کلاغِ بد سرشت سه صیحه زد:
        "قار
         قار
        قار!".
         
         
        "خداوندا
        بیا و ببین 
        که خون از زمین می جوشد
         
        و اهریمن-چه مُزَوَرانه-
        هر دَم
        کَمَکی می نوشد".
         
         
        کلاغِ شب° رنگ سه بار پیغام داد:
        "قار
        قار
        قار
         
        قابیل بیا که برادرت به باغ خفته است
        نه خفته که انگار قرونی مرده ست!".
         
         
         
        "قار
        قار
        قار
         
        سه قطره خون به آسمان فَوَران کرد
        و تنِ خسته ی شب را عطشان کرد!".
         
        :"قابیل بیا
        بیا که هنوز زخمِ مهرت به دل دارم.
        بیا و آخرین ضربه ی دشنه را محکم تر بزن
         
        چه معصومانه به تو پناه آوردم ای رنگِ پر فریب
        چه برادرانه آغوش گشودی ای یاورِ نانجیب!".
         
         
        :"مادر !
        بیا و جامه ای برایم بدوز
        جامه ای که چَکامه ی آخرم را بپوشاند
        و خامه ای که گفتارم را بنوشاند!".
         
        ای خدای آسمانی این چه تقدیری بود؟
        ای حدیثِ همگانی این چه تقصیری بود؟
         
        دِشنه از دست عزیزان خوردن
        و راهِ گرمِ مرگ را بِسپُردن
         
         
        ای کلاغ مزدور،ای یاور نانجیبان !
        تو چاووشِ تمام نابکارانی
        ای چشمان پر رنگ،ای طالعِ ملعون
        تو آغوشِ تمام نا به راهانی!
         
         
        آه بابا،
        دست از دامان مادر بدار
        و کفنی بر من بپوشان
        و این دَمِ آخر،
        جرعه ی بوسه ایم بنوشان
         
        و بر سر° درِ باغِ عَدن بنویس:
        "خفته این جا مردی که عزمِ پیکارِ شب داشت
        مرده این جا گَردی که قصدِ تاب و تب داشت".
         
         
         
        و حادثه ی باغِ عَدن هر روز تقدیر می شود
        که برای مرگ عزیزان هر روز"دیگر" می شود.
         
         
         
        و من هنوز می شنوم
        و من هنوز می شنوم.
        هنوز اعماقِ تاریخ در میراثِ ذهنم باقی است.
        هنوز هر روز هزاران قار قارِ کلاغ می شنوم
        هنوز هر روز هزاران هابیل به دِشنه آغوش می گشایند
        هنوز هر روز هزاران مسیحا به آغوشِ صلیب می روند.
         
         
        هنوز می شنوم
        هنوز می شنوم:
        هزاران فریادِ یونسی از اعماقِ نهنگِ جهان
        هنوز می شنوم
        هنوز می شنوم:
        هزاران گریه از چاهِ یوسف.
         
         
         
         
        قار
         
         
         
         
        قار
         
         
         
         
        قار
         
         
         
         
        و کلاغ ها هر روز چنین مزورانه
        فریادِ رشادت سَر می دهند !
         
         
         
        (برهنه در بارانِ دره یِ کومایی)
         
        فخرالدین ساعدموچشی
        ۵
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۱۰:۰۷
        درود بزرگوار
        بسیار زیبا و جالب بود
        کاش شعر پارسی از اسارت اسرائیلیات آزاد میشد خندانک
         برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۱۴:۳۳
        درود برادر جان !
        روزت به سربلندی باد
        مانده نباشی.

        سپاسگزارم.

        راستی برادر جان
        کنون این سروده از اسراییلیات است یا نیست
        ارسال پاسخ
        محمد حسین اخباری
        سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۱۰:۲۸
        زیباست
        موفق باشید
        خندانک خندانک خندانک خندانک
         برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۱۴:۴۲
        درود مهربان من
        روزت به پدرامی باد
        مانده نباشی.

        سپاسگزارم برادر جان
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۱۳:۲۵
        خندانک
        درودبرشما خندانک
        بسیارزیبابود خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
         برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۱۴:۴۰
        درود بانوی من
        بانوی ماهتاب و آیینه
        بانوی دریاچه !

        بانو جان !
        درباره ی"واکاوی"(نقد)سروده های من از دید دلنوشتگی،در پیامی که چند روز پیش گسیل داشتم گفتم که این ها از سالیان پیش است
        و خواهر خوبم به راستی سخنان شما را در اندیشه خواهم داشت.

        خواهرم
        کنون که با این انجمن آشنا شدم و با "تو"،خواهم کوشید که در راهِ سخن تو بروم و سروده ی بهتر از دید ساخت بنمایانم


        اما خواهرم
        قفل خموشی بر گلویم است
        و چند سال است خموشم و ترواش من خشکیده
        بُوَد آیا که دوباره بجوشد ؟


        بود آیا که در میکده ها بگشایند ؟
        گره از کار فرو بسته ی ما بگشایند ؟


        سپاس
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۱۸:۰۱
        برگرد ابراهیم
        هوای دیده ی هاجر را به سحر ساره ابری نکن
        باور کن پور عمران به عمران خانه ای کوشیدی
        که پس از مرگت بتخانه ی آل نسیان شد
        سودای کدام خدای خیالی ات را
        سر بر این سنگ سودا گذاشتی
        که مشهد شب بوها و مسلخ یاسها بوده است ؟؟؟


        شعر یک جوشش درونی ست ، و مرز ایران و اسراییل و عرب و هند و هلن نمیشناسد . شعرهای شما خانوادگی زیباست . و حسادت مرا برنگیخته که در یک خانواده هنرمند هستی و همه هم صاحب سبک و ذوق . به کارت ادامه بده و همین پرده را بزن که خوش میزنی ... و برای شعرت مرز و دیوار و افسار و چارمیخ قرار ندی که شعر ازین حدود آزاد است و نمیتوان لگامش زد . قصه آدم و حوا یک فولکلور جهانی ست و پتانسیل هنری بالایی دارد . چه فرقی میکند اسراییلی باشد یا ایرانی؟؟


        مانا
         برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۱۸:۳۹
        درود مهربان مانده نباشی روزگارت به سربلندی باد
        سپاسگزارم
        ارسال پاسخ
         برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۱۸:۴۳
        این نوشته را به شما پیشکش می"من نیز خدا بودم !"


        ماه در خواب است و آسمان تعطیل.
        حتما خدا در خواب است
        حتما خدا در خواب است.
        شمع می گرید و پروانه می سوزد.
        پرومته از نو در بند است
        به زنجیر اندر در کوه های قفقاز.
        حتما خدا در خواب است
        حتما خدا در خواب است.


        دی شب پروانه را
        در برابر دیدگان شمع،بی عصمت کردند.
        دی شب دندان های سلطان جنگل را کشیدند.
        امروز داغ بر پیشانی خورشید زدند
        و باد را تا کوه های اُلَمپ دنبال کردند.
        حتما خدا در خواب است
        حتما خدا در خواب است.


        دود به نور تعدی کرد
        در حضور آب و آینه.
        آتش از خشم گریست
        آهن از شرم گسست.
        سنگ ها را آدم کردند
        در حضور شب و سایه
        مارها را ماهی کردند
        تا که باشند آیه.
        حتما خدا در خواب است
        حتما خدا در خواب است.


        دی روز خدا را دیدم
        سیگار برگ می کشید
        و شامپاین سر می کشید در سایه
        امروز هم خدا را دیدم
        تسبیح در دست و بر پایه.


        یادم رفت بگویم؛
        من خود °خدای دهِ بالایی بودم
        حرف هایی هم که زدم
        مال دوران بی سوادی ام بود،
        من آدمم،آدم !


        (برهنه در بارانِ دره یِ کومایی)

        فخرالدین ساعدموچشی کنم
        ارسال پاسخ
         برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        چهارشنبه ۵ شهريور ۱۳۹۹ ۱۴:۵۲
        دی روز در تاریکنای غروب دلتنگ و غمگین موچش،باز به کنار درخت توت رفتم و به آن تکیه دادم.
        هوا گرفته و اندوهناک بود.
        حالِ شادِ غمگینی بود.یاد روزی افتادم که به این درخت تکیه داده بودم.

        این غروب دلتنگ باد می وزد و آسمان گرفته است.
        به کوه ها می نگرم.همچون غول هایی سالیان است که برپا ایستاده اند.

        من اما باید بروم ..!
        باید در یکی از این غروب های غمگین،کوله بار اندوهم را بر شانه هایم بگذارم و دیار و باشنده را خداحافظ گویم و از کوه های "کومایی"بالا روم
        و در دره های آن همچون کی خسرو و طوس و موسا گم شوم.

        من تا گم نشوم به شهرم نرسم.
        باید از "کانی چرمو"(چشمه ی سپید)بالا روم،رو به سوی کومایی،رو به سوی کومایی !

        کدامین خدا بود که صدایم زد:"بسی دیر ماندی،هنگامت فرا رسید؟".


        من می روم تا شن های ساعتِ شنی کم نیاید.
        باید بروم در دهانِ خوفناکِ خدای زمان و خود را تسلیم او کنم.

        آمدم هان،آمدم !


        (فخرالدین ساعدموچشی)
        ارسال پاسخ
         برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۱۴:۴۴
        درود خواهرم و بانویم !
        چه گونه ای خوبی
        چه آگهی از گردش روزگار ؟
        خوبی خوشی بهتری ؟


        به خواستِ هُرمُز همیشه لبت خندان باشد بانو جان

        سپاسگزارم مهربانم
        محمد قنبرپور(مازیار)
        سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۲۲:۰۳
        سلام بسیار زیبا بود و بدیع و خلاقانه خندانک
        سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۱۲:۴۷
        درود بر قلم زیبای شما بزرگوار خندانک خندانک
        رقص قلمتان ماندگار خندانک
        سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۱۹:۵۴
        درود اندوهی زیبا موج می زد درساحل شعرتان .
        هابیل و قابیل و شیث
        که هابیل فرزند خدابودو قابیل وشیث از آدم ...
        حتما خدا در خواب است .
        گاهی فکرمیکنم ما در خواب خدا هستیم

        درود شاعر اندیشمند خندانک
         برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۲۰:۴۸
        درود بانو جان مانده نباشی شبت به سربلندی باد
        بانو! من این نوشته را با از قرآن برگرفته ام اگرچه ادبیات سامی را نیز آشنایم_آماجم خودستایی نیست.

        قابیل را به عبری قاین می گویند و به انگلیسی cane می گویند. قابیل قفل ساز بود"و قفلی چنان اباطیل بر گلوی هابیل زد که هنوز که هنوز است ناگشوده است".


        هوشنگ ایرانی در ستایش ابلیس می گوید:"ای که ریای هابیل ها را در هم می شکنی".

        "ایل" در زبان عبری خدا معنی می دهد.


        گفتید ما در خواب خدا هستیم
        آری
        و من در نوشته هایم واژگان خواب خدا را بسیار به کار برده ام
        و نیز بلعکس هم می شود. من در شعری گفته ام خدا در خواب آینه.


        کتاب دنیای سوفی یوستین گوردر مثال خوبی از در اندیشه ی دیگری وجود داشتن است.



        سخن بسیار است
        به همین بسنده می کنم.
        در پایان مطلبی با عنوان مرگ خدا برایتان می فرستم.

        کره ی زمین از سیاره ی مریخ همچون یک نقطه به نظر می رسد.

        کره ی زمین را داریم و از دید سومریان ۱۲ سیاره ی دیگر-که در ۲۰۰۶ کشف شد.

        منظومه ی خورشیدی را داریم
        و کهکشانِ راه شیری که در آن ۱۰۰ میلیارد ستاره همچون خورشید داریم.

        بیشتر از ۱۰۰ میلیارد کهکشان داریم.

        در سال ۱۶۰۰ میلادی
        جوردانو برونو گفت:"فضا بی انتهاست!".
        برای این سخن در میدان گل های رم او را آتش زدند.

        خدا می گوید:"خلق الانسان فی کبد".
        پاره ای مردمان آن را چنین معنا می کنند که انسان در "کبد"(رنج)آفریده شده است اما معنای دقیق کبد-با توجه به پیشرفت های علمی روز -"فضا" می شود،یعنی انسان در فضا آفریده شده است.

        خدا می گوید"غیر از این کره ی زمین،۶ کره ی زیست پذیر همچون زمین داریم"(آیه ۱۲ سوره ی طلاق)
        و گفته فرمانش در میان آن ها نیز فرود می آید.

        یوستین گوردر در کتاب دنیای سوفی-در بخش واپسین کتاب-می گوید:"ما(یعنی کره ی زمین)غباری بیش نیستیم".


        دوست من!
        محمد گفت دانش دو نوع است:دانش پزشکی و دانش ادیان.

        عبرایان یعنی قوم یهود-در تَلمود-می گویند:"خداترسی نزد روحانی نیست" تنها پیش دانشمند است.
        برای اینکه خدایگون و خداشناس شویم،ستاره شناسی و زیست شناسی لازم است چون هر دو دانشیک و علمی هستند و داده هایشان هم تصویری و مشاهده پذیر و تکرار شونده است...

        مردی به نام"اِشنباخ" گفت:"برای انسانی که شگفت زده ی خود نیست،معجزه ای وجود ندارد".

        و راجر بیکن هم گفت:"بهترین موضوع برای مطالعه ی انسان،خود انسان است".

        ا.بامداد گفت:"گر کفر است این یا حقیقت محض،انسان خداست"

        بزرگترین معجزه،انسان است
        و اگر می خواهی به سرگشتگی دچار شوی در آینه به خودت بنگر.کلی بنگر و چشمانت را عوض کن و با شگفتی بنگر.

        خدا دور نیست،نزدیک است،خود تو اَستی!تو خود خدایی
        -اگرچه خدایان خوب به نیروانا می رسند و خدایان بد به تناسخ و چرخه ی سامسارا.

        کانت گفت:"دو چیز مرا به شگفتی وا می دارد و به اعجاب وا می دارد:آسمان بالای سرم و قانون اخلاقی که در دل و درون من جای دارد".

        در کتاب جامعه ی سلیمان آمده است یا شاید امثال سلیمان بود که می گوید:"سه چیز مرا به شگفتی وا می دارد:پرواز عقاب در آسمان،حرکت مار بر روی زمین و زناشویی زن و مرد".




        پس در جهانی که این همه بزرگ است و در فضا و کاینات و این هستیِ بی پایان،آیا مذهب-در معنیِ مبتذل و پیش پا افتاده اش-کاری می تواند انجام دهد؟هزاران فرقه و دسته و گروه؟

        آیا به گونه ی تکراری،در نماز،زمین را ماچ کردن و سر فرو برون و کون بالا کردن به دردی می خورد؟

        آیا خدا هنوز زنده است؟
        خدا مرده است!

        مقصود مرا دریاب.

        منظورم از خدای راستین،خدایی است که پر از زنانگی و تازگی و شگفتی است.

        نیچه گفت خدا مرده است.
        او چیز دیگری منظورش بود.

        منظورم این است که اگر خدا با دید شگفتی و تازگی و حکمت،درک نشود مرده است.



        خدا ستمدیده ترین کس است !
        تا کنون هیچ کسی چون خدا مورد سو استفاده قرار نگرفته است !



        (برهنه در بارانِ دره ی کومای)

        فخرالدین ساعدموچشی
        ارسال پاسخ
        چهارشنبه ۵ شهريور ۱۳۹۹ ۰۵:۲۴
        درود و سپاس بینهایت دوست مهربان و شاعر اندیشمند
        بسیار زیبابود کلام شیوایتان و بهره بردم .سپاس .

        خودرا بشناس همنشین خداوند باش .
        خدا =خود آ ودر آغاز نیز ،یکی بود یکی نبود
        غیراز خدا هیچ کس نبود ، به امیددرک درون
        بازگشت به خویش .ممنون از جناب عالی
         برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        چهارشنبه ۵ شهريور ۱۳۹۹ ۱۱:۲۷
        درود مهربانم

        در آن جا که نوشته ای خدا یعنی"خود آ".از دید ادبیات زیباست اما خدا واژه ای اوستایی است به چَمارِ(=معنی)"ایستا به خود"،پایدار به خود،پایدار به ذات
        و به اوستایی در اصل خو وَتای( xuvatay)است.
        و همین واژه ی خدا به انگلیسی رفته وGod شده.

        جان آیتو می گوید که Godدر انگلیسی به چمار و معنای"صدا زدن"است همانcall.


        و به عبری ایل است مثل بابِل یعنی دروازه ی خدایان و دانیال یعنی خدا داور است و به عربی آمده و الله شده .


        در یونانی زئوس می گویند و به لاتین ژوپیتر یعنی خدای پدر و به هندو پرجاپتی و نارایانا می گویند
        و در میان هندیشمردگان آمریکای لاتین روح بزرگ می گویند.
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0