سه شنبه ۲۳ ارديبهشت
صبر؛ هشدار؛ خشم؛( قسمت اول؛ صبر!) شعری از
از دفتر غربت موهوم نوع شعر
ارسال شده در تاریخ شنبه ۶ فروردين ۱۳۹۰ ۱۴:۳۹ شماره ثبت ۲۲۴۶
بازدید : ۱۰۴۱ | نظرات : ۱۷
|
|
خدایا من ندارم صبرِ ایوب! شدم از هر طرف محبوس و منکوب!
امان از دست این مخلوقِ آزی! گرفتند از همه سویم به بازی!
و سلاخی نمودند اعتبارم! به ناحق کرده اند دشمن، هزارم!!
خدا هر چی بدی در این جهان است، به ناحق روی دوشِ من گران است!!
تو خود دانی که این نامردمی ها، نمی چسپد به روی گُرده ی ما!!
تو خود بهتر مرا ای حق، شناسی! جلوی این گروهِ ناسپاسی!
نمی گیری چرا؟ دیگر شدم تا!! ز جورِ این قبیله بی سر و پا!!
به هر کس می رسَم شمشیرِ از رو، ببسته، گوبد: آی! پژواره پس کو؟!
منم از ترسِ گویم بی نوا مُرد!! ز بس از دست نامردان کتک خورد!!
بیا جانِ ملک الموت جان گیر! بفرما ای زمین پژواره کُن زیر!
خدایا من به جرمِ چه گناهی؟ چنین آواره ام دراین سیاهی!؟
چرا یک کس نمی آید به پیشم؟ بگرید، یا زنَد آتش به ریشم؟!
چرا من؟ بنده مظلومی غریبم! من از دنیای آنان چی نصیبم،
شده آیا به دنبالِ چه هستند؟! مگر جُز اینکه درهایش ببستند؟! ..... 6/1/90 پژواره
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.