وطن...
وطن آن پاره ی تن
آن غریب افتاده ای در دستهای غم
وطن آن خیزران، کز خاکِ خسرو سربرآورده
وَ آب از نوشداروی یلی چون تهمتن خورده
همان خاکی که آرش غیرتش را مرزبانش ساخت
وطن ای چون سیاوش پهلوانی پاک و خوش سیرت
وطن ای زخم خورده از هجوم سایه های جنگ
وطن ای مادرِ مردانِ میدان ها
وطن ای خفته در خون شقایق ها
همان ستارخان، سردار بی تکرار دورانها
و باقرخان، همان سرمشقِ سالارانِ دستان ها
وطن ای مایه شأن و شکوه و شاهدی شیدا
وطن ای موطن کوروش همان استاد انسان ها
وطن ای یخ زده در سوز و سرمای زمستان ها
وطن ای بغضِ جاری در میان شعر بهجت ها
وطن ای مهد مریم ها و پروین ها
وطن ای معدن احساس و دانش ها
برایت شعر میبافم
شبیه حسّ روییدن
همان رویش میان قلبِ سختِ سنگ
برایت خانه ای از مهر می سازم
برایت نوشدارو از تبارِ شبنمِ گلبرگ
برایت مینوازم از نیِ چوپان صحراها
برایت پای میکوبم
به وقتِ رقصِ گندم زار
برایت شعر میبافم
برایت شور میخواهم
خلیجت را همیشه فارس میخوانم
وطن ای پاره تن ای هم آغوش تلاطم ها
"رها" باشی الهی از غبارِ دردِ دوران ها
جمیله اتکالی"رها"
فقط یکی دو جا دیدم وزن نیماییتون رعایت نشده..
مثل خط دوم ... آن غریب افتادهای...
نیماییتون از تکرار مفاعیلن درست شده
درود بر شما بانوی عزیز