چهارشنبه ۲ خرداد
|
|
به مریم قدّیس بگید که من
سال ها اومدم به پابوس تو
سپردی یارم دست رقیب
نواختی به گوشم ناقوس تو
|
|
|
|
|
این روزهادر اوج عصیانم فریاد صبرم را صدایی نیست
|
|
|
|
|
دنیا عجوزه ایست به چشمم بدون تو
زیباترین تصور من از جهان تویی
|
|
|
|
|
پوسیده سیب سرخی در دست شعرهایم
|
|
|
|
|
شاعر نشدی تا که ببینی غم نان چیست؟- ارزاق گران چیست؟
تا روزه نگیری تو ندانی رمضان چیست؟-یا قحطی یِ
|
|
|
|
|
میوه¬ی ممنوعــه
میوه¬ی ممنوعه¬ای و خوردنت بر من حرام
گرچه باشد اشتهای خوردنت در من مدام!
ناز پن
|
|
|
|
|
چشمانم رامیبندم
دستانم به سمت بالا حرکت میکنند
به سمت
|
|
|
|
|
دل به دلم یاد دل جان شد
گل به دلم پژمرده بر غم هجر جان شد
قاصدکم گریان در باد
ناله زنان پر
|
|
|
|
|
چه زود بود شکست
چه تلخ بود زندگی
بیش از اینم آزار نده
تولدی در راه است
|
|
|
|
|
شبی خواب دیدم که دیوانه ام
رها از خود وخویش وبیگانه ام
|
|
|
|
|
خش خش دل
یه کاسه دل تکان تکان ، کشیده روی پلکان
به خش خش خراش دل
کمر چرا تا نمیشه
|
|
|
|
|
رفتم از باغ آشنایی تو
سوی مردابی از جدایی تو
قلب من سخت
|
|
|
|
|
رخت خيس آسمان رابادبرد
روسري كهكشان رابادبرد
ازلب ابر ترنم بي خبر
طعم شعر ناگهان رابادبرد
|
|
|
|
|
شب سیاه و سایه های شب سیاه
|
|
|
|
|
شوم آن یوسفِ مصری که به بازاری نیست
جلوه گاهی که در ان
|
|
|
|
|
این شعر در کتاب همنفس نسیم و باران به اهتمام علی مغانی در سال 1384 چاپ شده است
|
|
|
|
|
بی وفایی کرده ای زیبای من ، آتشی بر دل ز هجران تو شد
ب
|
|
|
|
|
حادثهٔ درپیش است
حادثهٔ درمقیاس یک فاجعه
حس من گویاست
باورم تردید
خیلی نامفهوم
تو چه می گو
|
|
|
|
|
کافران امتحان خود ، دادند
|
|
|
|
|
یکبار گذر از خاطره ها می کردیم بر ایینه عشق نگاه می کردیم
شاید که دگر عشق نباشد هرگز
|
|
|
|
|
حالم باتو روبراهه آخه دلم خاطر خواهه
اگه باشی تو هم بامن دلم با تو مثله شاهه
|
|
|
|
|
دلم از مهر تو سر شار امشب
دو چشمم ز عشق تو بیدار امشب
|
|
|
|
|
ديروز و پريروز كجا، فردا كو...؟
|
|
|
|
|
وِلوِله در مطبِ دکترودرمانگاه است،
زائویی پای سبک کرده پسر،آورده!
|
|
|
|
|
تنها ز غم گریستم، با خود ماندم که چیستم
مجنون اگر تو بو
|
|
|
|
|
در باز شد
آسانسور رسید
ماشین رسید
لباس تنم نیست
در باز شد
کنسرو ماهی
دندان هایم کجاست
|
|
|
|
|
تکرار و تکرار و تکرار
و حادثه ای تلخ
|
|
|
|
|
جاده وصل ، قدم های عاشقانه می طلبد...
|
|
|
|
|
تشکر آقای بیژن آریایی از شما دوستان
|
|
|
|
|
از پشت مرا دریدی
آنگاه که روبرویم ایستاده بودی ....
|
|
|
|
|
چهره خندان است و پشتم کوله بار غصه ها
|
|
|
|
|
شهر من هلهله کن
دختری زیبا چشم، گونه ای سرخ و قشنگ
موی
|
|
|
|
|
بر درخت سبز نگاهت شاخه هاي مهرباني
در عمق لبانت آواي مهر انگيز همزباني
تك درخت تنومند شانه هايت
|
|
|
|
|
و مي جوشد ز گيسوي تو صد چشمه پريشاني
مرا بگذار با اندوه این شب های طولانی....
|
|
|
|
|
بر زمین افتاده را سنگ ملامت چه زنی؟
نزد او حرف از رسای قدّ و قامت چه زنی؟!
|
|
|
|
|
ای روزگار
ای خوش ایام مانده به یاد
این شیدای خسته ز جان
مدتی است گشته خموش و رفته ز یاد
انداخته
|
|
|
|
|
فردا که نباشد............
|
|
|
|
|
بعد از گذشت عمری به آرزوم رسیدم
هیچوقت تورو جوری که دیشب بودی ندیدم
انگار خوده ماه بودی، تو آسمو
|
|
|
|
|
هی نامه نوشتم که کمی ماه بیارید
این خانه تاریک نشان نرسیدن
تقویم برایم خبری تازه ندارد
پیچیده
|
|
|
|
|
قطار لحظه های عمر
دلم را چون مسافری
در ایستگاه عشق
بی خبر جا گذاشت
در آن ایستگاه دور کسی در ا
|
|
|
|
|
بيرون نروي تو از وجودم هرگز...
|
|
|
|
|
دستهای تو را کم داشتم/ که نخ نخ دود می شدم...
|
|
|
|
|
در من هیزم شکنی پیر
هر از گاهی از سر بیکاری می زند تبر...
|
|
|
|
|
...ریتم نوشته هایم بهم می ریزد
|
|
|
|
|
با لباس تنگ و کوتاهی به تن
هیچ شرمی از کسی دیگر نداشت
|
|
|
|
|
می ریزد از احساس تو آواز قناری
با خنده سرخت شده ای باغ اناری
|
|
|
|
|
قهرمان دو,
در ظلم و جنایت
|
|
|
|
|
و عشق را بالا می آورم عاشقانه های این زمانه سگ خور لاشخورانی که عشق را به بازی گرفته اند
|
|
|
|
|
به کلاغ ها،
اجازه ی پرواز می دهند...
|
|
|
|
|
باور کردم,عشق را باور کردم
|
|
|
|
|
دلتنگ تر از من چه کسی هست برایت
|
|
|
|
|
سوال شاگردی از شیخ صفی الدین اردبیلی رحمه الله علیه و پاسخ او
|
|
|
|
|
من و تو
می شویم
مااااااااااااااااااااااااا؟
|
|
|
|
|
دلقک این سیرک شدمٌ راضی به این بازی منم
زیر نقاب خسته ام پر زغم ٌ شادی منم
|
|
|
|
|
بگو ببوسم و رسوای عالمی گردم
بریز از دلم این ترس و این خجالت را
|
|
|
|
|
هر بدن روحی ندارد مستقل
روح ما کل و یکی و متصل
|
|
|
|
|
در دل شب جلوه ی مهتاب
دیدگانم را به موج روشنایی شست
|
|
|
|
|
تا منم زنده مرو ، مَرد به پیمان باشد
|
|
|
|
|
درجریان زندگی ازهمه چیزخسته ام
سیرزجان خویشتن خسته ودلشکسته ام
مردم دیده ام بسی دیده بدی زهمگنان
|
|
|
|
|
((رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه دل
خونین چو برگ شقایق رنگین چو افسانه دل))
|
|
|
|
|
دل برای دیدنت هم قید خودرا می زند
هرچه بادابادامشب دل به دریا می زند
تا بریدی و برفتی دل شکست وخون
|
|
|
مجموع ۱۲۴۲۵۲ پست فعال در ۱۵۵۴ صفحه |