يکشنبه ۱۳ خرداد
|
|
زندگی بی زندگانی یعنی مرگ...
|
|
|
|
|
بهار خاطره پاییز تلخ غربت شد
دریغ تاکه شدم داغدار تنهایی
|
|
|
|
|
دوش دیدم به خیابان پسری
پسر بی خردو خیره سری
|
|
|
|
|
کوچه ها تنگ و دلا بی طاقت...
|
|
|
|
|
بمن نگو روزام همش تکراریه
هر روز هفته واسه من یه روز سرد و خالیه
خودم برات شنبه میشم آخر هر هفته م
|
|
|
|
|
به کاه دانِ خوش خیالی زده بودم
|
|
|
|
|
بديدم دُختری با چشم گريان
كنار تك درختی درخیابان
|
|
|
|
|
آنگاه
برای همیشه
هجمههای دلخراش روحت را
بر پیکره ی کوچک هستی
به یادگار بگذار
|
|
|
|
|
علی (ع) مرد دانای با علم و هوش
زِ علمش به دنیا بر آرَم سروش
علی (
|
|
|
|
|
نقابِ لبخند و بیخیالی را بر صورت بگذار و لبخند بزن
بگذار اینگونه معنایت کنند...
|
|
|
|
|
هر که گیرد خبر از سینه ی ویرانه ی من
گو بسوزد پدر عشق که دیوانه بسوخت
|
|
|
|
|
مردمان ان دهه بودند ز هر بدی جدا
|
|
|
|
|
سپيده دم
ناگه شكسته مى شود طلسم شب
|
|
|
|
|
دردانه ی دل ما،از دام ما در آمد
|
|
|
|
|
برف و یخ،سِرما،زِمِستو،کُرسی و گوشِه پِتو1............هر چِه هر روز مُگذِرَه، اَفتوا، اَفتو تَ
|
|
|
|
|
..................................................
|
|
|
|
|
از اتاق کوچک پر شور و حال
پرکشیدم تا به صحرای خیال
راه دوری بود تا دریای نور
ظاهرا آرام و اما بی
|
|
|
|
|
سیلی
از تو فقط سیلی نخوردم من
له کردی این احساس پاکم رو
|
|
|
|
|
آی ای مهندسی تو رایانه
این شاعری رواست به تو یا نه
تا کی چنین ز خویش گریزانی
تا کی ز خود فرار
|
|
|
|
|
بگذار میعادمان سحرگاهان باشد
در میان سکوت شب
و عطر شب بوها...
|
|
|
|
|
خداوندا ، تو خدایی و بی نیاز از نیازهای ما انسانها...
|
|
|
|
|
نگوغریبه بگوخسته اید.
اری خسته ام با پاهای برهنه وپینه
بسته ام
|
|
|
|
|
هر كس درخت طيبه2 ، نايد به باورش
قرآن بنه ، برادر من در برابرش
|
|
|
|
|
بر پیله ی احساس ابریشم ز رشکی
باریده بود از آسمان غیرت ز اشکی
از رستنی بر شعله فهمید او ز پروا
|
|
|
|
|
من همیشه باورم با عاشقی بیگانه بود...
|
|
|
|
|
من که هر لحظه خود را به غم هجر اسیرم
نیک باشد که نیایی و من از غصه بمیرم!
|
|
|
|
|
سلام
قشنگترین حس دلم
تکرار لحظه لحظه ی دقایق زندگیم
|
|
|
|
|
ای چرخ گردان، ز دستت خوشی نِئرِم
|
|
|
|
|
به هر دستی که دادی از همان دستم تو پس گیری
به یاد آور خطاهایت ، بدانی از چه درگیری
|
|
|
|
|
یاد یاران در بهارن زنده باد
باد و باران در زمستان زنده باد
|
|
|
|
|
از همان روز کـه با چشم دلت یار شدم
شاعرِ شعر تو در محضر انظـار شدم
|
|
|
|
|
ماه می رسد امشب از تبار خاطره ها
و من میزنم دل را به دریا
از دوردست ها می آید صدایی آشنا
سکه ایس
|
|
|
|
|
حس آرامشی که از وجود معشوقه داری و خوش بختی ای در کنار هم بودن بوجود آورده و ...
|
|
|
|
|
ای عشق شیرین آمدی ای نیک آئین آمدی
ای آیه ی شمس و ضحی ای ناجی دین آمدی
ای باغبان لاله ها، پیغ
|
|
|
|
|
از عالم لاهوت به ناسوت شدم
از کار تو دیوانه و مبهوت شدم
هر جور که تو ساز زدی رقصیدم
از عشق تو، من
|
|
|
|
|
بدتر ازچنگیزی وازکینه لبریزی همین
من دگردلتنگ چشمان سیاهت نیستم
|
|
|
|
|
که تمنا بکنم جانِ دل، یار را
که سرا پا بشم دل....
|
|
|
|
|
خیره و مبهوت شدم به یک نقطه از دیوار
به خود تلقین کرده ام که نبودت سهل و آسان است
اما واقیعت را با
|
|
|
|
|
گذشت جوانی ام در کنج میخانه ای
و
روزگار تازیانه زنان به کنج خلوت گه زندانی کشانید مرا
به کد
|
|
|
|
|
"هر دم از این باغ بری می رسد"
|
|
|
|
|
آنچه پاییز را عاشقانه تر میکند
|
|
|
|
|
بهار آمد ٬ گل زهرا کجایی
یگانه منجیِ طاها کجایی
|
|
|
|
|
اكنون مرا بخوان
بي آنكه دوستم بداري
|
|
|
|
|
شانه های یک مردو
زخم های پر دردو
دست خالیِ سردو
سفره ای که بی نانست!
|
|
|
|
|
نکند پنجره ایی روی حصارم باشد
بغض در حنجره ایی روی غبارم باشد
نکند تا به ابد غصه رهایم نکند
و قیا
|
|
|
|
|
دِ دَسِ جورِ ایی فلک، داد مِی یارِم وِ آسِمو
|
|
|
|
|
چه غریبانه شبی است امشب
شب بیحاصل تنهایی من
مانده ام در غم تنهایی خویش
چه بگویم، چه کنم، به چه
|
|
|
|
|
گر منطق ارکان جهان ، منطق ما بود
سرتاسر ادیان جهان ، صلح و صفا بود
|
|
|
|
|
کوچه برفتم به هوای زَری
جای زَری لیک بدیدم پَری
|
|
|
|
|
ایامی شده بر کامم تلخ
چنان که هر چه می کوشم
درجواب پرسش سخت
چطور است احوالت...
|
|
|
|
|
از دور دستها صدای دهل به گوش می رسد
|
|
|
|
|
منِ بیمار ببین تو درمان منی ، پس طبیبم باش
|
|
|
|
|
ساکت ای دوست، وطن داغ برادر دیده**هرچه خواهی وطنم ناله مادر دیده
از همینجا که به احوال وطن می ن
|
|
|
|
|
حافظ زخوبرویان ، رسم وفا ندیدیم
|
|
|
|
|
دم ز عاشق بودن خود می زنی، اما نمی دانم چرا
صبح عاشق هستی ، اما شب نمی خواهی مرا
وقت شادی ها
|
|
|
|
|
وقتی که غزل میزدم از چشم تو فریاد
|
|
|
|
|
دست های خالی ات
گرم گرم است هنوز
آن نگاه ساده ات
پر از عشق است هنوز
|
|
|
|
|
در دیاری که تو را ناخورده می حد می زنند
در رهت هر روز و شب با حیلتی سد می زنند
|
|
|
|
|
این چاه نماد سرزمین ماست که فاسدان چون لاشه ی سگ در بن آن افتاده اند . تا دزدان گردن کلفت آن را از م
|
|
|
|
|
آذری قلبی به سینه دارد از آب روان
|
|
|
|
|
با نگاهی سرد حالم را پریشان می کنی
شاعر شوریده را سر در گریبان می کنی
|
|
|
|
|
آنجا را نمی دانم !
ولی اینجا ،
هوای دلم ابری است !
چند روزی است ، خورشید نگاهد نمی تابد.
|
|
|
|
|
خواب دیشب بد مرا آزرده، ای صاحب عزا
خواب دیدم راهی کربوبلایت میشوم
|
|
|
|
|
عشق یعنی همین که دلتنگم
عشق یعنی همین رسیدن ها
دست بردن به سمت موهایت
دستم از غیر تو کشیدن ها
|
|
|
|
|
امام خمینی روز ۲ آذر ۶۷ در پیامی به بسیجیان نوشتند : من همواره به خلوص و صفای بسیجیان غبطه می خورم و
|
|
|
|
|
بهشت من همین آغوش یار است
|
|
|
|
|
یک نفر در شهر گفته یار من محبوب نیست
|
|
|
|
|
تقدير
ا ز مـن مـرنـج ا يد ل تقد ير ا ينچنين بود
|
|
|
|
|
داره این زندگی بی تو واسه من بی ثمر میشه
|
|
|
|
|
زمان ربّنا
دلم دردی ز دست نازنینی دلربا دارد
نمی داند ولی افسوس دردی بی دوا دارد
اگر یک عمر بودم
|
|
|
مجموع ۱۲۴۴۸۵ پست فعال در ۱۵۵۷ صفحه |