يکشنبه ۱۳ خرداد
|
|
علی اول علی آخر علی حیدر علی صفدر علی شاه و علی ماه و علی غمخوار پیغمبر علی یارو
|
|
|
|
|
بايد بيايي پشت رويايم بشيني تنها مرا تنها مرا با من ببيني وقتي رسيدي روبروي لحظه هايم ازف
|
|
|
|
|
مولای من درآب وگل ،مولای من ازجنس مايی ليــكن تودرعلم وعمــل ازمــا سوايی نـشناختنــدت جاهل
|
|
|
|
|
در سیاهی شب"تنم گم میشود در میان باران" اشکهایم گم میشوند در بیابان تنهایی" تنها جرعه ای اب
|
|
|
|
|
سدره بر تن صلیب برگردن قرآن بر دست زمزمه می کنم ده فرمان موسی را سه پند زرتشت را من گ
|
|
|
|
|
گم شدم در بی نهایت یا علی دستم بگیر دم به دم دارم هوای
|
|
|
|
|
آب و آينه،عطر وگلاب وشبنم درنفست جارى توبراى نماز مى رفتى كه آسمان دلتنگ توبودوخدا! ماه
|
|
|
|
|
شوریده و غوغاییم : جان رفته تا مرز جنون بگسسته بند از جان ما : شیداییم از اشک و خون رنگین
|
|
|
|
|
1) كوفه بانگ بر مي زند، جانها همه پروانه ا
|
|
|
|
|
هادی مرا بوسید بابا کجاست خانم؟ مامان به من گفته بابا سر کاره. موضوع نقاشی یک آسمان
|
|
|
|
|
دگر از یار محبان خبری نیست
دگر از یار یتیمان خبری نیست
|
|
|
|
|
من پراز هیچ ام درختی خشکیده بر جای نه پایِ دویدن دارد نه جانِ ماندن به تنم بندهایی س
|
|
|
|
|
باز انسان
غرق در انواع بحران
زیر سرما در هــــــــوای
|
|
|
|
|
کارم از ۲پيك گذشته با ۴لیتري غم مي خورم
|
|
|
|
|
باردار شعرهای توام آنهم با صدای تو صبح نداشتنت را بالا میاورم و شب نبودنت را درد میکشم
|
|
|
|
|
امشب لب ما خنده به رخسار ندارد
چون دیده تر جهره دلدار ندارد
درحلقه
|
|
|
|
|
بانوی شرقی من همون بانوی شرقی که نجابتم نگامه اون نگاهی که تو دیدی هنوزم توی چشامه من
|
|
|
|
|
در انتهای کو چه ی ما جوانی عاشق است نامش را همه میدانند از غصه هایش که بگذریم برو مند
|
|
|
|
|
دل به دیدار تو امشب همه جا بیدار است !
از این خواب درد آو
|
|
|
|
|
کجای این شب تاریک
کجا تنهایی پیدا شد
که تا دستاتُ گم کر
|
|
|
|
|
به احتراق حرف هایت
می اندیشم
هنوزدررگ هایم می دمد
نفس
|
|
|
|
|
مسیر راه را ازاد رفتن از هر کجا و هر مسیر رفتن حتی مهاجرت کردن مثله کوچ پرستوها شدن فرار
|
|
|
|
|
کنارم خالی ست دستم به خوشبختی نمیرسد شانس را ببین در خانه همسایه ام پرسه میزند.. غروب
|
|
|
|
|
طفل باورم گاه گاهی از پنجره ذوق با شیبی تند به بیرون پرت می شود وشبانگاهان بر بام تردید
|
|
|
|
|
خونِ جهان پشت درِ خانه صدا می زند فرقِ علی ، گردنِ شمشیرِ تو را می زند در رَحَمِ حادثه تا
|
|
|
|
|
آرزوی رمان نیمه باز پنجره برلولای لبهایت سایه ی پیراهن من است روی تقویمی که مردی راازخود
|
|
|
|
|
برای آنکه همیشه قدرت را میداند هرشب،"شب قدر" است...
گرچه درها بسته قر
|
|
|
|
|
دوست دارم شما همراهان به داوری بنشینید.
|
|
|
|
|
1 لابلا ی خاطره ها یم میان برمیزنم ! دلم شور میزند ، قلبم می کو ید ! تو ی فک
|
|
|
|
|
دندانهای کرم خورده ام از بوسیدن لبهای شرابی تو بود ای کاش دهانم را محکم می بستم
|
|
|
|
|
سحرگاهان به هنگام نيايش نمودم عاجزانه ازتوخواهش سرسجاده ات مارابه يادآر دعايم کن کنم باسورس
|
|
|
|
|
قدر آمده قدر خود بدانيم تفسير حديث عشق خوانيم از روزن خود نفس بسازيم بيهوده به هر ط
|
|
|
|
|
خورشید دید تنهایی منو خواست رفاقت بکنه باسایه همراه کرد منو سایه ترسو از آب دراومده تا
|
|
|
|
|
به نام او که روشنی بخش جان است صعود می کند "عشق" از قله های احساس می شکند "ک
|
|
|
|
|
مادر شب از نیمه گذشته مادر من / کنار بسترم غرق نگاه هویدا میکنه باران چشمو/ همون چهره که م
|
|
|
|
|
سهمگین بیداد بین : عرش خدا خونین نمود چونکه خورشید خدا : با خون سر : رنگین نمود این سخن از
|
|
|
|
|
سیمرغ بلورین امسال حق من بود بس که جای خالیت را خوب پر کردم ناداوری کردند وگرنه من
|
|
|
|
|
▐چپاولِ دنیایی! بحرانِ دنیایِ متجدد چپاول ارزش های حتی، مسخ شده استُ شغلِ دزدی را، ف
|
|
|
|
|
باران... قطره هایی از آسمان مثل احساس سردیک انسان مثل ترس , مثل یک اندوه ویران دانه دانه
|
|
|
|
|
باز هم تاريخ غم تكرارشد كوفه غرق ماتمي خونبارشد كوفه يعني آخر نامردمي كوفه يعني يك جهان س
|
|
|
|
|
خدا میخوام یه امشبو یکم باهات حرف بزنم بگم میون بنده هات بنده ی شرمنده منم شرمنده از
|
|
|
|
|
شعری از:خالدبایزیدی(دلیر) «رهائی» پرنده ای درقفس تنهائی اش به این می اندیشید که مبادا
|
|
|
|
|
سحر شد در زمان آهنگ هوهوی جنون جاریست
|
|
|
|
|
آن هایی که با هزاران دلیل زندگی می کنند ، نمی توانند به یک دلیل بمیرند و آنانی که به یک دلیل زندگ
|
|
|
|
|
برای عاشق ماندن کافی است دل به دریا بزنی دامن به آتش چشم به باران و امید به نگاه رود
|
|
|
|
|
آمده نور و همه اندیشه ام ، باطل شده آنچه در فکر و خرد پرداختم ، زایل شده
من به
|
|
|
|
|
چه غربت تلخیست... . . . . . .آنجا که دستانم در دستانت نیست!!! تقدیم به همه
|
|
|
|
|
امشب این جام غزل ، وقف نگاهت میکنم
واژه ها را مست د
|
|
|
|
|
معلق میانِ بیداری و خواب تعبیرِ درد هایم آبستنِ فراموشی تو بود و من هر روز خیالت را
|
|
|
|
|
پرم ازآینه تو در کدام زاویه قدم می زنی که تا دیدنت ابدیتی باقیست از بزرگی ات ؟ در
|
|
|
|
|
کِی توانی وارهی از تیـر عشـق ؟ عــاقبت افتـد به پا زنجیـر عشـق گــر چــو
|
|
|
|
|
علی (ع) قسیم الجنه و النار / علی میزان بهشت و دوزخ علی اسمه یهز الکون ، علی ابسیفه او تفسیره
|
|
|
|
|
شـادم که دم زنم زتـو تـا روز رستـخیـز روح و روان پاک منی درتـن ای عزیـز بی تـو اگرکه م
|
|
|
|
|
چون نام علی (ع) نقطه ی آغاز شده از لطف علی (ع) زبان حق باز شده گفتند مرا، چه دیدی از نام علی(ع
|
|
|
|
|
پروانه می مکد هستی گل را ز لبش روزها و بدمستی می کند در آغوش شمع
|
|
|
|
|
بند 1:
فانوس اومده با سبک جدید همه مشکلات ُ بُ ، کُ ، نـــــــــــه ردیف یه سیلی سن
|
|
|
|
|
یتیم شدند کودکانی که با ضربت خوردن تو برای زخمت دنبال پیاله ای شیر بودند تو رف
|
|
|
|
|
یا رب گر که خود باشی همه گل می شوی گر چومن باشی همه خارت کنند .................
|
|
|
|
|
نگاه مادریم و لبخند پدرم را به ارث برده ام بی آنکه در کار باشد
|
|
|
|
|
شبهای قدر... سـیـل اشـک آیـد ز مـژگـانم در این شبهای قدر از خــجـالــت غــرق بـارانم در
|
|
|
|
|
خیلی وقت ها مترسک می شوی، شاید کیش کردنِ کلاغ ها تنها ذوق هنریت باشد! من که هنوز ماتِ
|
|
|
|
|
امشب تولد توست همه جا چراغانی ست خوب میدانم که دلم واسه دیدنت بارانیست مهمان نفس های مهربانت م
|
|
|
|
|
علی ای فدای نامت قربانه لطف مرامت شده ام آن گدای مسکین تا بشوم فدای نامت
|
|
|
|
|
به اين آتش پرست خسته و تنها به اين كافر به اين سرگشته و حيران بگو آخر براي بوسه هايت
|
|
|
|
|
زمان گذشت و ما سالها را به کودکی و جوانی رساندیم گذشت و گذشت امیدها هم که هم چنان می
|
|
|
|
|
. کلامی یا علی تو شاه انس و جانی یا علی اگر این جهان چون قطره ای باشد تو دریای جهانی ی
|
|
|
|
|
هر چه مینوازم صدای ســــکوت میدهد وتو تنها تویی که بلندترین پر حرفترین عاشقانه ترین
|
|
|
|
|
همچو شمعی سوخت اکنون لحظه هایم ازغمش کنج این خانه که ماندم درعزا و ماتمش زد شرر برجسم
|
|
|
|
|
پنجرهای با پردهای پاره پاره ادم های روی صحنه تو ظاهر پشت پرده جویدن های یه ناخن شکسته
|
|
|
|
|
رمان وسوسه های تو باتیتراژی ازثانیه ها درعقربه ی کندِ ورق خوردنم تافصل بوسه، باطوفان برگ
|
|
|
|
|
گفت کفتر با همان دلدار خویــش
بـــی توآزردم ،دلم شد ری
|
|
|
|
|
گاهی می گویند اینقدر خیس نباش تقصیر من نیست سقف زندگی ام چکه میکند فصل باران نیست اما
|
|
|
|
|
آرامشی میخواهم خلوتی و تو که سکوت کنی و من گوش کنم ... (عرفا)
|
|
|
|
|
هوای اتاق خا طره هایم همیشه رویایی صدای سکوت و زمزمه هایم ودیده بارانی
صدای تک
|
|
|
|
|
در شبانگاهان که چشمان ماه به دریا گشوده می شود شورش گارد های آبی آغاز گردید وبا چنگال
|
|
|
|
|
مست ميگون الستت هستم حاشا بروم از كليسا و كنشتت هر دو دارا بروم اي نفس هاي تو پيچيده ب
|
|
|
|
|
هزاران وعده دادی مهربانی
نویسم بهر تو شاید بدانی
چو ی
|
|
|
|
|
من دریدم خوابی را سیه رنگ که تو در آن بی چشم بی سر بی دست قهقهه زنان جبری بودی مطلق کابوسی
|
|
|
|
|
قلب تنهای تو بوسه می زندبر قلب تنهای من. قلب من قلب توراکشف کرده که باقلب تو همبازی ش
|
|
|
|
|
همچو پاره تخته ای بر موج دریا مانده ام در میان سیل غم تنهای تنها مانده ام
کوچه های خ
|
|
|
مجموع ۱۲۴۴۶۹ پست فعال در ۱۵۵۶ صفحه |