سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 12 خرداد 1403
    25 ذو القعدة 1445
      Saturday 1 Jun 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۱۲ خرداد

        دوکبوتر (قسمت 2)

        شعری از

        رباب (آلاله )

        از دفتر داستان نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۲ ۲۲:۴۰ شماره ثبت ۱۶۰۲۵
          بازدید : ۶۳۵   |    نظرات : ۲۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر رباب (آلاله )

        گفت کفتر با همان دلدار خویــش بـــی توآزردم ،دلم شد ریش ریش دیگر از بامت پریدن خوش نبــــــود رفتم از آن جا ،که دل غم می سرود داده بودندت به شــــوهر ناز من جـــفت خود را یافتی از انجمــن پر کشیدم سوی یک کاشانه ای من شدم جفتی بسازم خــانه ای هر زمان یادت به یادم می رسید این دلم آهی ز حسرت می کشید گــه گداری داستان ها خوانده ام من در این عشقم خدایی مانده ام لانــــــه ام زیـــبا و یارم بد نبود گه گداری این دلم را می ربــود زندگـــــی دارم به ظاهر بهترین عاشـــــقت ماندم تو بودی نازنین بغ بــغو کردند و دردی را زدل گه گداری خنده گه گشتی خجل هر کسی دید آن دو کفتر نوک زنان کس ندانست راز آنان بی گـــــــمان کــــــفتر زیبا چونوک را باز کرد حرف دل را او به لب آغاز کرد اشک او شد سیل از چشمــــــــــــــــــــــــــــــش روان در دلش خون گریه می کـــــــــــــــــــــــرد او به جان گفـــــت دلدارش چو رفتی از بــــرم سهم من بودی که من غم می خورم وقت رفتن از کنارت سوز داشت منتــظر ماندم بیایی بهــــر چاشت چــشـم من بر بام تا بینم تورا این دلم را کرده بودی مبتلا از کـــــــــلاغی من تمنا کرده ام تا بـــــــــــــیاید گویدت من زنده ام چند روزی هم پریـــــدم آسمان تا نبیند صاحـــــــبم ما را عیان چون خریدارم بیامد دیــــــــر شد بغ بغو کردم دل از خود سیر شد در خودم من می شکستم روزها روی ماهــــــت را ندیدم بی خدا چون مریضی غوز کردم گوشه ای تا رها گــــــــردم بیابم چـــــاره ای روز ها آمد ندیـــــدم پر کشــــی روی دیــــــواری ندیدم سر کشی چند روزی دانه چیدم من به زور من ندیدم صــورتت گشتم صبور عشق در جانم ولی رفتم به جنـــگ پیش مردم چهره ای کردم دو رنــگ دردرون غمگین و رویم خنده بود همدمی گشتم ولی دل مــــرده بود یار من شد هدهدی غمگین و پیر یار او گشتم ولی دل سر بزیــر او زبانش چیز دیگر می ســرود در سکوتم صورتم می شد کبـود مادری گشتم که خود مادر نداشت همسری گشتم ولی بی چشمداشت هر چه بد دیدم به جانم ساختم در دلم غم شادیم را باخـــــتم آن خدا دادم دو جوجه پاک و ناز دلربا بودند و من هم پاکبـــــــاز این دلم خوش بر دو تا دردانه بود من فقط آرامـــــــــشم در لانه بود هدهدان نوک بر درختان میزنــند نام مرغی از سلیـــــــمان میبرند بین تو هدهد را که تنها میپرد با دو بالش موج دریا می درد* این یکی از یار گفت آن یک ز دل آن یکی خندان شد اما آن خــــــجل دردو دلهاشان به ساعت دیر شد حرف دل تا نیمه شب زنجیر شد هر یکی دل داد و آن یک دل گرفت سالها دوری وصالی را نوشـــــــــت عشق گفتی یک ترنّم یک نســــــــیم گویمت آرامشست ،باشد نــــــــــدیم صورتت سرخی بگیرد به شــــــود چون چراغی دیده ات برقی زنــــد مشکلاتت حل شود داری امــــّـــید بد نبینی پیش خلقش رو سپـــــــــید عاشقی دردیست ناید در زبــــــان اشک ریزی،هم بسوزی در نـهان گر شوی عاشق نگاهت مهربـــان خوش زبانی می شوی شیــــرین بیان آن بد اندیشان و بی مغزان گرگ میزنند بر گردنت طوقی بـزرگ جمله گویندت خجالــت را بکش شرم کن دندان حسرت را بکش هر کسی از ره رسد ناصح شود او نبیند مغز من فاتـــــــــح شود او دو عاشق را ببیند در هوس چون خودش دارد تمنا برنفس عشق اول برده دل را سوی خویش دل دگرجایش نماند چون سریــــش عشق عاشق را به قاضی برده ای بی گمان در جان خود افسرده ای عشق اگر عشق است در دل دارمش او به من نزدیک در جان کارمــــش گر کسی دیدی تو عاشق تر زمـــــن کو ،نشانش ده ،مگو از من سخـــــن هر که عاشق شد ندارد عشــــــــــق ناب عشق، عارف گشتن است یک پیـچ و تاب گر بپرسی از کسی تعریف آن او بگوید یک زنست با مرد ،هان من گذشتم از شریعت ها دگـر در طریقت میکنم گاهی سفــر عشق در چشمم فقط یک همنشین یک خدایی داشتم من در زمیـــن او تو را تا آسمـــــانها مــــیــبرد بال پروازت شود جان می پـــرد آن زبانت را ببـــــند ای بی خـُدا عاشقم اما نمی دانــــــــم چــــــرا آن که دربالا نشیند بی خبــر حال آن بیچاره بیند یک نظر! عاشقان را با قضاوت های خویش خار کردی میزنی با پتک کیـــــش آن که مجنون شد اگر لیلی بــــدید مردنش در عشق قطعاً یک بعــــید عشق مجنون داشتن دانی که چیست یک پناهی داشتن در بی کــــسیست گر کنی آنان به دوری مبـــــــــتلا آه آنان می شود دردی ، بـــــــــلا شیر عاشق با شکارش خواهر است او به هر دینی که گویی کافر اســت خنده بر لب دارد او ساکت به جان در دلش میگرید او چون آســــمان دست خیرش شهره گردد بیش و کم ساده می پوشد نگاهــــــش پر ز غم او چه آسان با خدایش صادق است با دلش پر میکشد چون عاشق است گر دلش تنها و جانش بی کس است یاردر دل دیگری همچون خس است زندگی با یار دارد در دلــــــــــــــــش سفره اش پهن است و در دل مشکلش هر که عاشق شد چه نوری دارد او می زداید غم ،شود او چـــــــاره جو بد نگوید تا نرنجد یک دلــــــــــی غصه دارد گر ببیند مشــــــــکلی او طریقت را بپیمـــــــاید به جان گر تو منکر میشوی این را بـدان قلب عاشق مثل ساعـــت می زند هر چه باشی سیل اشکش می برد جز خدایش او نمی بیند به خلـــق خرقه اش ساده ولی از جنس دلق گر تو عاشق گشته ای فهـــمی مرا می دود خون در رگت ، خوانی دعا من زنم عاشق شدم گریم به جان گر بپرسی گویمت شعرم بخوان او که زیبا کفتری بود از قــــــــضا شکوه کرد از مرغ عشقــش بی نوا شب لحافی می کشد بر آسمان دیده ام گریان شود در ان زمان سنگ بی مهری زدی بر گردنم جوهری از جاهلی بر دامنـــــم چوب بی عقلی بخوردم تا به حال والدینی دیده ام پر قیـــــل و قال ﻗﻄﺮه ﻗﻄﺮه اﺷﮏ از ﭼﺸﻤﻢ ﭼﮑﯿﺪ ﺑﯽ ﺻﺪا ﻣﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮدم ﮐﺲ ﻧﺪﯾـﺪ ﺑﻐﺾ ﻣﻦ آھﺴﺘﻪ ﺗﺮﮐﯿﺪ از ﻧــــهان دیده ای ابراز عشق در نـــوجوان! روح ﻏﻢ را ﮐﺒﺮﯾﺎ ﺑﺮ ﻣﻦ دﻣـــــــﯿﺪ ﺳﺎﻟها ﮔﺸﺘﻢ ﺑﻪ دﻧﺒﺎﻟت ،ﮐﻪ دﯾـــــــﺪ عشق اما در دلم ﺟﺎ ﮐــــــــﺮده ﺑﻮد روح من با یاد عشقت می ســـرود در دﯾﺎرت دل ﺑﻠﺮزﯾﺪ ھﻤﭽﻮ ﺑــــﯿﺪ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺑﻮدم دﻟﻢ راﺣﺖ ﭘﺮﯾـــــــــﺪ ﮔﺮ ﺷﺮﯾﮑﻢ ﻣﻮﻧﺴﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﭼﻪ ﻏـــــﻢ او زﻣﯿﻨﯽ ﺧﺸﮏ ،من ﺑﺎران ونــــم ﻣﺎر ﻗﺴﻤﺖ ﻋﺎﻗﺒﺖ دل را ﮔـــَـــﺰﯾﺪ گﻮﺑﯿﺎرد ﻧﻮش دارو آن ﻣُﺮﯾــــــﺪ درد ﻋﺸﻘت در ﻧهانم ﺳﻮز داﺷـﺖ ﮐﺲ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﻋﺎﺷﻘﻢ لب دوز داشت ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻧﺎﻣﻢ ﻧهاد اﺳﻄـــــﻮره ای در نهانم عشق شد ماســــــوره ای گه گداری نام ﻋﺸﻘﻢ ﯾﺎد ﺷــــــــــﺪ ﮔﻮ ﮐﻪ ﺑﯽ ﻣﻐﺰم ،دلم فریاد شـــــــــــد ﮔﺮ ﺳﮑﻮﺗﻢ ﺑﺸﮑﻨﻢ واﻋﻆ ﺷــــــــﻮی در دروﻧﻢ ﺑﺸﮑﻨﻢ ، راهت روی عشق آمد شد حریری بر دلـــم نرم گشتم مهر و خوبی منزلم صورتم سرخ از نگاهت می شود این نگاهم سوی چشمــــت میرود عشق گویی ساده در خود مردن اســـت بیخود از خود گشتنی ،غم خوردن است ........................................................ هدهد:تنها پرنده ایست که میتوان از پروازش شناخت زیرا به صورت موجی شکل پرواز میکند
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0