محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
شنبه 29 ارديبهشت 1403
11 ذو القعدة 1445
ولادت حضرت امام رضا عليه السلام، 148 هـ ق Saturday 18 May 2024
روز جهاني موزه و ميراث فرهنگي
به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹
شنبه ۲۹ ارديبهشت
1 هزار سیگار هم که بکشم عشق به داد رنگین کمان نمی رسد وقتی تو لب بر لب سایه می گذاری
ریسمانی از واژ های ناگفته حلقه زده دور گردنم ... دور تا دور سپیدهایم مرا ب
دستاتو واکن،نذار بیوفتم من اینجا ته خطه،بزار بمونم من دستامو بگیر،که خیلی یخ کرده ببین
آب تشنه ي حضور دريا كوير تشنه ي حضور آب چه قدر آب مي شود رود از روبرو
تقدیم به کبوتر باران (حسین باران )
با تمامی احساسم برای
این بار هم ساده قلم به صفحه خواهم برد. هنوزم خود را محتاج آن خنده های شیرینی که بینمان بود می دان
شعری از:خالدبایزیدی(دلیر) پدر یادونامت جاودان باد نگاهت هماره خندان باد امیدوارم سایه ات
قدر باران را کاه گل می داند که با تمام دمدگی اش و عطر کلاسیکش هیچ عطرساز
گم ات کرده ام تو ، نقابِ من پنجره های رابطه تاریک اند در این غروبِ تن نفس را هوا
اندازه احساس من از مسئله دوری عمری است که بی حوصله در حال عبوری من دیدم و فهمیدم و رنج
نه سایه ازاین درخت و نی بردارم نه طاقت آن که دل از او بر دارم از قصه ی یوسف و زلیخا
وای بر آن گله ای که گرگ چوپانش شد وای برآن خانه ای که دزد مهمانش شد وای برآن کشوری که کفر ایما
روحم که خسته می شود اشتیاق تو را یاد می کند پرواز می کند تا کرانه ی رنگین کمان عشق آنجا
ترسم همه آن است که شب طولانی ست سوسوی چراغی از افق پیدا نیست چترم به کنار تخت تو جا مانده ست
هنوز مجذوبِ زمینم و در سایه سار لکهِ ابری اشک هایِ آسمان را می شمارم. آفتاب دلِ ما م
زير آفتاب زلال ظهر دي همره باد فتاده توي ني اوج ديوار بلند آرزو مي كنم چشمان نازت جستجو
من تک درختی پیر , توی کویر برتک شاخم نشستی ، سبزگشتم , دلی سیر حجم نفست ،هووو، به زیر پایم ،
یه حرفهایی هست که نمی شه زد غصه هایی هست که می شه سد یه جاهایی ه
شبیه ِ مرگ شده ایم ؛ در ظلمت ِ دالان ِ افکار و غیبت ِ آفتاب ِ قلم تشنه ایم ... در برزخ ِ
گاهی جمله ای تکاندهنده است.صدفم گفت من هنرمند دردم!! و من خاموش ماندم ولی کلک ناشکیبا چنین فغان
گفتی:اگر می خواهی من را در بغل در وصف عشق من بگو شعر و غزل شعری بگو کز هر کلام و م
ســرِ عشــق تو که زنجیــر شدم به همین بـــاده نمــک گیر شدم برق چشــــمان تـو را می دیــد
انتظار تمام شد شیشه ی ترشیِ چند ساله ام به پختگی رسید حالا می توانم غم های گذشته را
خیال چشمت مرا به خواب میبرد تو گویی موجی قایقم را بر اب میبرد رقص حروف چشمان تو زیباست برق
سلام سلام ما یاسیم شکوفه ی گیلاسیم سیب سیب! .....ستاره .....رو لبامون میکاره هرج
حال من عاشق را هشیار نمی فهمد درد من واله را بیدار نمی فهمد از درد غم دوری دل خسته و ب
آی آدمها که نشسته اید بر ساحل شاد و مغرور مردی دارد می کند آرزوهایش را
ساقینامه الــهــي بـــه عـــشّـــاق فـــرزانــــه ات بـــه آن حـق پــرســتــا
کــودکم بیمار شعله ور شد بازهم تب دار مادرش بالین او هـــــــــم تاسحر بیدار گنگ وبی حالم
شعری از:خالدبایزیدی(دلیر) «مرگ شاعر» برای بیژن ترقی که به شکوفه های ستارگان پیوست وقتی مردم
بایک بوسه برلب ابربهار زمستی می وشراب چشمان بهاری ام بادارشدند باز کودکی ناخواسته زج
مادرم نجیب ترین مادر دنیاست با آن رنگین کمان ابریشمی ناز کشش و ناز کشش که دیگر کشی هم
ای کاش تمام غمهای من خلاصه می شد در رفتن تو اما با این دل تنها چه کنم که انقدر به درد امده
من دیگه نمی یام ، پیشت بمونم داد خواهی نکن، مهمونه جونـــم دیگه پیشت نمیـــــام ، درد دل رو نم
من ترا ای آشنا، دل مرده می بینم ،چرا؟ خسته از جور
تازه دل با گرمی عشق تو عـــــادت کرده بود رفتی و بر آشیان ِ من , شــــــــرر انداختی از کن
چشمان من آشیانه ای پر نم بود قلبم طپش دوباره ای از غم بود امروز بساط عاشقی بر چیده است
نکرده ترک شیرازی هوای قند و خرما را که حافظ میدهد بر آن سمرقند و بخارا را سمرقند و بخار
چه کسی گفت عسل شیرین است؟! آنقَدَر گفت که زنبور شکر را لب زد... عسل خوب کمی ترش ولی خو
با اتمام باران تیرآهن فرسوده شکوفه زد
مورچه ای دارد راه می رود
خط به خط خاطراتت را
روی برگی ک
كار اين آينه از زنگار گذشته است نگاه كن بعد از صداي سنگ خرده جيوه هايي به زير پايت جيغ ميكش
1 - جاده انتهای این جاده به فکر خستگیِ پاهای تو و گام های لغزانِ تو نیست او فقط
واین ساعت ها که پرسه میزنند در خیالِ تنهایی ام تمامِ روز دنبال آینه ایی از خود بودم و د
.......... می روم می روم تا برسم به شهرِ دلت می زنم درِش
اگرچه هنوزهم درپی نامیم پیوسته به گریه میشود بی تابیم دورگردون ازما دورشده شاید که درحسرت ک
می نشینم به نظاره فصل بی رنگ شدن خاطره ها فصل ریزش فصل خالی شدن از عاطفه ها کاش بودی و تجسم
بهار عاشقان بهار ای شادی و شوری به بستان
همین حالا که بی تابم منو درگیر رویا کن با دستات خونه ای از عشق میون قصه برپا کن تو چشما
تقدیم به لبهای بیستون گل واژه شعرهای سپید استاد احمد الماسی لبهای تلخ ... سرداست سرخی آن
داغِ هجرانِ تو داریم و دوا گاهی هست قاصدی یا خبری بهر شفا
او آن الهه ی زایش در پرده های شب اندر شب بی هیچ شکوه ای اوراقِ کهنه ی سده ها را بر گرده
بعضی وقت ها دلگیر می شوم مثل غروب ها پاییزهای زرد زمستان های سیاه یا وقتی کلاغ ه
من از كرشــمه و جادوي يار مي ترسم من از توقع ان چشم انتظـار مي ترس
بغض ی صدا می زد این بی صدای مرگ نبض ی به کندی می زد این شاهرک بریده نشون
عاشق اشکم که در هوای تو میبارم تویی که گمشده قرنها تاریخی این همه هستند
من خودم نيستم روح غمگينم؟ بگو ييد چيستم؟ خاطرات ذهن پير دوره گرد عاشقم؟ جسم
تپش قلبی برهنه پیراهنی خونی می تپد آهسته آرام
آن لحظه دلم لرزید تا روی تو را دیدم یک عمر به دنبالت مدهوش دوان بودم در خواب رُخت دیدم
این غرور سرد و گرمی خیال تو... بَه....چه داد و داد و داد و داد میشود همه اتاق... کارزار مرگ
تیره دل در تاری شب شد فروافتاده سر پر گنه بودی : سیه جامه : همی دامانه تر شرمسار از کرده ب
ای چشم بخون فشرده ی عشق ای سینه ی غم فسرده ی عشق بر توسن غم نشسته این دل یک عمر بر
به سراغم نیا نه نرم و اهسته نه تند و پیوسته سر رشته دل را هم که بگیری با
گونه ام را بر نسیـــــــــم مهــــربانت می سپــــــــارم
بوسه ام زن، بوسه ام زن، بوسه ات را دوسـت
ماه رمضان است دلتشنگی ام راز نهـان است زیـرا کــه پـذیرائی آن صـاحب سفـره در کرب و بلا نیز
قلم ها می میرند و کاسه های نادانی به زیر دهان ِ علامه ی دهر، نشخوار
به نام او كه روشني بخش جان است بیرحمی از سر و کول زمانه بالا می رود آبستن است "سکوت"
دیشب باز به خواب که رفت دل و چشم بیتابم باز به دنیای رویاها روی ماه تورادیدم آغوش گشوده بودی ش
قطره ودریا "تقدیمی به یاران بافضیلت" فتاد از تکّه ابری،قطره ای بر گوشه ی صحرا مقابل
پایان ________________________
برای من کلید بیاور یک پنجره آیینه یادت نرود صندوقچه دلم سالهاست خاک می خورد پنجره ات
روز میلاد تو بود در پی لقمه ی نانی بودم دست در دست تلاش همچنان میرفتم و تو در اندیش
خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند
من و ندیدن روی
گؤزو یولدا _________ آلـمـا حـالـیـمـدن خـبــر Alma halımden haber صورما گیزلین سوز
عاتب گلبک ، شوف الحبک ، بلقلب الجاک او ضرّیتــــــــه خاف امن الرب ، یکشف سرک ، امسافر من ضافک طر
دردی است مرا که هیچ درمانم نیست مجنون شده ام ولی بیابانم نیست از سوزِ فراقِ خویشتن
عشق من در قلب من غوغا مکن ترک این آشفته رسوا مکن قسمتم از هجر رویت درد شد بس که روزم تیره
روز خوبی است. شور و شوقی همه جا میچرخد. همه سرمست. میرویم سیزده به در... مهربانند هم
قلم را به جرم اعتراف زدند تا کتاب ها تایپ شوند! استدلال معلول ذهنی خطاب شد، و جای اثب
برای همه چیز نقشه می کشیم حتا عشق و فردا رویا خیال و کوچه ها . . . سر
مجموع ۱۲۴۱۴۴ پست فعال در ۱۵۵۲ صفحه
محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک