سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    جدال پنهان
    ارسال شده توسط

    م فریاد(محمدرضا زارع)

    در تاریخ : جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ ۱۵:۲۴
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۱۶ | نظرات : ۲۴

    مرد، روي تخت دراز كشيده است و من در طول مطب، طوري قدم مي زنم كه انتهاي رفت و برگشت هايم دقيقاً بر دو انتهاي ميدان بينايي او منطبق باشد. اين كار باعث مي شود كه انرژي خودآگاه و ارادي او به تدريج كاهش پيدا كند و تسلط من بر ذهن او بيشتر شود. طولي نمي كشد كه پلكهاي مرد سنگين مي شود و به خوابي مصنوعي فرو مي رود...
    نام او بهروز است. او دوست و همكلاسي قديمي من است. در واقع صميمي ترين دوست سالهاي اول جواني ام. دوره ي ليسانس را با هم پشت سر گذاشتيم. من براي ادامه ي تحصيل به اتريش رفتم و او كه در رشته ي تحصيلي ما نابغه به حساب مي آمد، به دليل تنگناهاي مالي، با ليسانس روانشناسي باليني اش، يكي دو سالي در يكي از روستاهاي دور افتاده ي كشور، مشغول تدريس جامعه شناسي، زبان عربي، الهيات، و زبان و ادبيات فارسي شد، سپس از شغل معلمي استعفا داد و در همان روستا به ساخت و فروش سه تار روي آورد و تا امروز هم از همين طريق امرار معاش مي كند.
    هفته ي گذشته، پس از سالها او را در نمايشگاه بين المللي كتاب ديدم و ساعتي را با هم گذرانديم. در آن ملاقات، من طبق معمول از فرصتي كه كم حرفي ذاتي او در اختيارم گذاشته بود استفاده كردم و از تجربه هاي موفق خود در زمينه ي خواب مصنوعي و القائات ذهني، كه مي دانستم موضوع مورد علاقه ي اوست كلي صحبت كردم و او تمام مدت، با شور و هيجان به حرفهايم گوش مي داد. به او گفتم كه در مدت تحصيل در "وين"، قوي ترين هيپنوتيزور دانشگاه بودم و حتي يك مورد شكست هم نداشتم، و از طرف ديگر، هيچكدام از همكلاسي ها و حتي استادانم نتوانستند مرا هيپنوتيزم كنند... ، و در آخر، براي اينكه هم هنرم را به رخ او بكِشم و هم نظرش را در مورد كارم بدانم، از او قول گرفتم تا روز جمعه به مطبم بيايد و چند ساعتي با هم باشيم.
    *****
    در حالي كه چشمهايش بسته است، از او مي خواهم كه به دلخواه خود، خاطره اي را در ذهن تداعي كند، و او بي درنگ، شروع به شرح خاطره اي مي كند:
    ‹‹ در ميان كوههاي زاگرس هستيم، و در امتداد جوي باريك و زلالي كه از ميان سنگها و صخره ها مي گذرد پيش مي رويم. كمي جلوتر، جوي آب، آبشاري مي شود و از صخره ها فرو مي ريزد و در گودال آبي كه آن پايين است جمع مي شود. هوس آبتني در گودال، به جانمان مي افتد. چه قدر رسيدن به گودال سخت است! ولي هوس آبتني رهايمان نمي كند...››
    خاطره اي كه بهروز تعريف مي كند، خاطره اي مشترك و مربوط به دوران دانشجويي ماست. آن روزها من و او هرگاه فرصتي دست مي داد، مانند پرندگانِ خسته از شهر، به نقاط بكر طبيعت زاگرس پر مي كشيديم، و در واقع تنها تفريحمان همين بود. يادم مي آيد كه آن روز، لباسهايمان را كنار آبشار در آورديم و به سختي از صخره ها پايين رفتيم. به گودال آب كه رسيديم، ديوانه وار، تن به آب زديم و ساعتي شنا كرديم. آبتني كه تمام شد، به قصد پوشيدن لباسهايمان شروع به بالا رفتن از صخره ها كرديم، ولي ناگهان پاي من ليز خورد و به شدّت روي صخره اي پرت شدم و دستم به لبه ي شكسته ي سنگي برخورد كرد و رگ ساعدم پاره شد. خون چنان از بريدگي دستم فواره مي زد كه اگر دو دقيقه ادامه پيدا مي كرد، احتمال زنده ماندنم بسيار كم مي شد، بنابراين بايد بي درنگ، راهي براي كاهش خونريزي پيدا مي كرديم. بالا رفتن از صخره ها با دست سالم هم سخت بود و حداقل هشت تا ده دقيقه طول مي كشيد. فرصت زيادي براي فكر كردن نداشتيم. بهروز به سرعت نگاهي به اطراف انداخت و مفيدترين چيزي كه به نظرش آمد، لباس زير من بود. او گفت:
    - بايد از لباس زيرت براي بستن مسير خونريزي استفاده كنيم! چاره ي ديگه اي نداريم.
    من چند ثانيه اي مردّد ماندم، ولي ديدن صحنه ي وحشتناك خونريزي روي سنگها، و ضعف و سرگيجه اي كه لحظه به لحظه شديدتر مي شد، عشق به زندگي را چنان به يادم آورد كه شرم و حيا را از ياد بردم و لباس زيرم را در آوردم و به بهروز دادم، او هم بدون تلف كردن وقت، آن را پاره كرد و دور بازويم بست و خونريزي تقريباً بند آمد...
    نمي دانم خاطره گويي بهروز كي به پايان رسيده است. صداي باز شدن در، مرا به خود مي آورد و مي بينم كه بهروز، در حال رفتن است. با تعجب مي پرسم:
    - داري ميري؟!
    لبخند مي زند و مي گويد:
    - آره! بايد برم ديگه!
    فاتحانه مي خندم و مي پرسم:
    - چه طور بود؟
    سري تكان مي دهد و لبخندزنان مي گويد:
    - خوب بود... خيلي خوب بود.
    با غرور مي گويم:
    - مي موندي! لااقل تو هم يه امتحاني ميكردي، شايد بتوني منو هيپنوتيزم كني!... از قديم گفتن: آرزو بر جوانان عيب نيست!
    با خنده خداحافظي مي كند و از در بيرون مي رود، ولي بلافاصله در را باز مي كند و از لاي در مي گويد:
    - راستي! لباساتو بپوش! يه وخت اينجوري نري بيرون!
    نگاهي به خودم مي اندازم و از شرم، سرخ مي شوم.
    (م. فریاد)

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۹۴۹۲ در تاریخ جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ ۱۵:۲۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقدها و نظرات
    مجتبی شفیعی (شاهرخ)
    يکشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۸ ۲۰:۵۰
    تو ععالی هستی رفیق.........عالی
    م فریاد(محمدرضا زارع)
    م فریاد(محمدرضا زارع)
    چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸ ۰۰:۲۵
    درود استاد خندانک
    شرمنده می فرمایید خندانک
    خوشحالم که مورد پسندتون بود خندانک
    و سپاس بخاطر حضور دلگرم کننده تون خندانک
    شاد باشید خندانک
    ارسال پاسخ
    شعله(مریم.هزارجریبی)
    يکشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۸ ۲۲:۱۵
    درود استاد گرامی
    مثل همیشه عاااالی بود
    م فریاد(محمدرضا زارع)
    م فریاد(محمدرضا زارع)
    چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸ ۰۰:۲۶
    درود شاعربانو خندانک
    ممنون از حضورتون و لطفتون به این ناچیز خندانک
    شاد باشید خندانک
    ارسال پاسخ
    روح اله سلیمی ناحیه
    جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ ۱۷:۵۲
    درود استاد زارع
    خوب یکم مواظب بودی دیگه
    خیلی خوب بود⁦👏🏼⁩⁦👏🏼⁩🌹🌹🌹
    م فریاد(محمدرضا زارع)
    م فریاد(محمدرضا زارع)
    جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ ۱۹:۰۲
    درود آقای سلیمی عزیز خندانک
    ممنونم از لطفتون🌹
    😅😅😅
    زنده باشید خندانک
    ارسال پاسخ
    سارا (س.سکوت)
    جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ ۱۹:۱۵
    درود بر شما استاد
    مثل همیشه قلمتان توانا وعالی بود
    موید باشید وتندرست خندانک
    م فریاد(محمدرضا زارع)
    م فریاد(محمدرضا زارع)
    جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ ۱۹:۲۲
    درود شاعر و نویسنده توانا خندانک
    ممنونم از لطفتون خندانک
    سلامت و شاد باشید خندانک
    ارسال پاسخ
    ناظری(سراب ش ن)
    جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ ۲۰:۱۰
    درود استاد فریاد عزیز.. خندانک خندانک
    چ زیبا نگاشتید..
    م فریاد(محمدرضا زارع)
    م فریاد(محمدرضا زارع)
    جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ ۲۰:۴۸
    درود آقای ناظری عزیز خندانک
    به این ناچیز لطف دارید خندانک
    ممنونم از نظر دلگرم کننده تون خندانک
    زنده باشید برادر خوبم خندانک
    ارسال پاسخ
    مریم کاسیانی
    جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ ۲۳:۳۳
    درود بر شما
    جالب بود برام و همون جا که فرمودید کسی نتوانسته شما را هیپنوتیزم کند حدس میزدم آقا بهروز می کند ،و پایان اینچنین شد
    موفق باشید
    خندانک خندانک خندانک
    خندانک خندانک
    خندانک
    م فریاد(محمدرضا زارع)
    م فریاد(محمدرضا زارع)
    شنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۱ ۰۰:۵۹
    درود خانم کاسیانی گرامی خندانک
    ممنونم از لطفتون خندانک
    بله قابل حدس زدن بود
    البته اگه خواننده مثل شما باهوش باشه😊
    سلامت و شاد باشید خندانک
    ارسال پاسخ
    طوبی آهنگران
    سه شنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۱ ۰۹:۳۱
    سلام بزرگوار جناب. زارع. احسنت بر شما

    واقعا. قلم شما تواناست
    خواندم. بسیار لذت داشت.
    درودی بی انتها. بر اضین قلم
    الناز حاجیان (مهربانی)
    شنبه ۴ تير ۱۴۰۱ ۰۱:۴۴
    دروداستادبزرگوار
    بسیاردلنشین بودوشخصیتِ بهروزِداستان انسانی بسیارشریف بود....
    خداقوت
    وموفق باشیدبزرگوار
    جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ ۲۰:۰۰
    سلام استاد گرانقدر
    بسیار عالیی بود خندانک خندانک
    شما بهترین هستید خندانک خندانک
    پابرجا و استوار باشید انشاالله
    م فریاد(محمدرضا زارع)
    م فریاد(محمدرضا زارع)
    جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ ۲۰:۴۷
    سلام شاعر و نویسنده توانا خندانک
    به این ناچیز لطف دارید خندانک
    فوق کل ذی علم علیم
    بدرخشید در آسمان ادبیات خندانک
    ارسال پاسخ
    جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ ۲۲:۱۷
    سلام مجدد استاد پیرو جمله ی شما ، غایت این زنجیره فقط به دانای مطلق میرسد و بس اما منظور من بهترین نسخه ی هر شخص میباشد که شما به درآن به سر میبرید خندانک خندانک
    م فریاد(محمدرضا زارع)
    م فریاد(محمدرضا زارع)
    جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ ۲۲:۴۷
    درود بر شما مرد ادیب و دانا خندانک
    باز هم سخنتون پر از لطف و محبت به این ناچیزه خندانک خندانک
    جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ ۲۱:۱۸


    🙈🙈😳😳
    🤭🤭😅😅

    درود بر پدر طنزپردازم🐺
    این از هیپنوتیزم 🙈
    اون از دکمه 🙈
    خدا سومی رو بخیر بگذرونه😅
    تکبیر سومی رو باید بلندتر بفرستیم 😁🤭
    و اما نتیجه اخلاقی:
    کبر، حیثیت را بر باد می دهد 😎

    سلامت و ثروتمند 💸💸💸باشیم😎
    م فریاد(محمدرضا زارع)
    م فریاد(محمدرضا زارع)
    جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ ۲۱:۲۵
    سلام دخترم خندانک
    ممنونم از انرژی مثبتتون😊
    بله دست بالای دست بسیار هست خندانک
    سلامت و ثروتمند باشیم خندانک
    دلاراش تقلبی نباشه🤔
    ارسال پاسخ
    جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ ۲۱:۲۸
    نه حواسم بود .. چک کردم 😎
    م فریاد(محمدرضا زارع)
    م فریاد(محمدرضا زارع)
    جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ ۲۱:۵۷
    اگه دلارا رو از مردم دستفروش گرفتید که خیالتون راحت باشه تقلبی نیست مردم شریف هستن😊
    ولی اگه خدایی نکرده از بانکهای دولتی گرفتید حتما ببرید دستفروشها چک کنن که تقلبی نباشه خندانک
    جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ ۲۳:۱۸
    خندانک خندانک خندانک

    حواسم هست🙄🙄
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0