زبان، موجودی زنده است؛ میزید، رشد میکند، دگرگون میشود و گاه، اگر رهایش کنیم، فرومیپاشد. آنچه زبان یک ملت را زنده نگه میدارد، نه صرفاً کتابهای دستور زبان یا نهادهای رسمی، که جانهای جستوجوگر شاعرانیست که با هر واژه، بخشی از فرهنگ را احیا یا دفن میکنند.
در روزگار ما، که سرعت تغییرات اجتماعی و فکری بیسابقه است، شعر نیز ناگزیر از پوستاندازیست. زبان شعر امروز، باید زبان انسان امروز باشد؛ نه زبان نسخهبرداریشده از گذشتهای دور و نه تقلیدی خام از نثر خیابانی.
تا چند سال پیش، استفاده از کلمات شکسته و تغییر در ساختار جملهها در شعر، نهتنها ناپسند نبود که نوعی جسارت زبانی به شمار میآمد. شاعران، با جابهجایی فعل و حذف حروف اضافه یا بدلسازی واجها، شعر را به رنگ روز درمیآوردند. اما این مسیر، بیتأمل ادامه یافت و امروز، برخی از شاعران بهجای انتخاب زبانی سنجیده و متناسب با مضمون، به بازی با واژهها و واژگونسازی جملهها پناه بردهاند.
چه خوب است که امروز، گروهی از شاعران به زبان معیار بازگشتهاند؛ نه از سر محافظهکاری، که برای پاسداشت شفافیت و قدرت انتقال معنا. دیگر نمیتوان با آوردن «ز» به جای «از»، یا گفتن «گر» به جای «اگر»، به شعر هویتی نو بخشید. چرا که اگر شعر امروز را میسراییم، باید با زبان امروز سخن بگوییم.
بیگمان، هیچکس را نمیتوان به پیروی از یک سبک یا زبان خاص واداشت. هر شاعر، زبان شعر خویش را برمیگزیند. اما آنچه اهمیت دارد، همسویی زبان با جهانبینی شاعر و فضای اجتماعی پیرامون اوست. اگر دل در گرو شعر نئوکلاسیک داریم، شکوه زبان قدما را باید پاس بداریم. و اگر سخن از انسان امروز است، باید از زبانی بهره ببریم که برای او قابل لمس و دریافت باشد؛ زبانی که نه از زرقوبرق بیدلیل متورم شده باشد و نه آنقدر سادهانگار که به بیمایگی پهلو بزند.
زبان شعر، میدان آزمایش نیست؛ میدان آگاهیست. پس چه شاعر باشیم، چه خواننده، خوب است از خود بپرسیم: زبان شعر ما، با زمانه ما چه نسبتی دارد؟