سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 10 ارديبهشت 1403
  • روز ملي خليج فارس
  • آغاز عمليات بيت المقدس، 1361 هـ‌.ش
21 شوال 1445
  • فتح اندلس به دست مسلمانان، 92 هـ ق
Monday 29 Apr 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    دوشنبه ۱۰ ارديبهشت

    فال حافظ

    شعری از

    محمد درگاهی (سپهر)

    از دفتر تلخ و شیرین نوع شعر مثنوی

    ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۲ ۱۶:۴۰ شماره ثبت ۲۲۱۱۷
      بازدید : ۶۶۴   |    نظرات : ۲۱

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه
    دفاتر شعر محمد درگاهی (سپهر)
    آخرین اشعار ناب محمد درگاهی (سپهر)

    بـــر مـــزار حضرت حــــافظ تفـــأل می زدم

    ژنده پوشی دیده و پنهان به او زل می زدم

    لحظه ای دیدم که با لبخند تضرع می کند

    قطره قطره اشک زیبا همچو لؤلؤ می کند

    یک نظر دیدم که دستش در گریبان میگریست

    با خودم گفتم خدایا گریه اش از درد چیست؟

    اندکی با خود تأمل کردم از احــــوال او

    تا بجویم چاره ای ، آرام گردد حـــال او

    اشک او قلب مرا از هم گسست و زد شکافت

    جسم من آرام به نـزد او خـــــرامید و شتافت

    صندوق اسرار قلبم با نگاهش باز شد

    جمله هایم این چنین با نام حق آغاز شد

    با سلام ای ژنده پوش از محضرت دارم سوال

    نقل کن درد و دلت را ،بازگو این شرح حال

    در نگاه اولش با مهربانی گفت سلام

    بعد با نام خدا آغاز کرد شرح کلام

    دیده ای اکنون که چشمانم پر از اشک و تر است

    حــــال دانی درد عشق یــــار شبیه خنجر است؟

    روزگاری پیش محقق شد نگاه و وصل یار

    روشنایی آمد و بیرون برفت شبهای تار

    او به من از عشق میگفت و من از شوق وصال

    هیچ حسی من ندیدم خوش تر از این حس و حال

    یار من از من برفت و بار دیگر برنگشت

    قلب من از عشق خالی، پر ز درد و غصه گشت

    در دلم حسرت به جای عشق ماند و شاه شد

    سرنوشتم همچو یوسف،سهم گرگ و چاه شد

    قصه اش را گوش دادم،درد او پر شد ز من

    رو به سویش کردم و آمد به ناگه این سخن

    با تو حرف عشق را با درد تن آموختم

    در فراق یار تو، مانند شمعی سوختم

    تفألی از حضرت حافظ به نام او زدم

    فال او نیک آمد و شادی به کام او زدم

    خنده ای بر لب نشاند و ریخت اشک از فرط شعف

    روح او بــیـدار شد مــانند اصـــحـــاب کــهف

    فال او اینگونه خواندم،جسم زردش شاد شد

    شهر ویران دلش، با خنده ای آباد شد

    یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور

    کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

    (محمد درگاهی(سپهر))

    ۰
    اشتراک گذاری این شعر

    نقدها و نظرات
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0