ساعتی خوابیدم نه از خواب های معمول و هر باره
خواب دیدم ؛ خوابه آن نگار ؛ آن نازنین تن پاره
با این خواب تماشایی اوج گرفتم تا نوکِ فواره
دیدمش همونطور که در خیالم بود همواره و همواره
نه ساحل ؛ نه جنگل ؛ در کویری با سقف ستاره
دیدمش فارغ از دنیا وقتی مویَش رها در دست باده
من بودم و او بود و زمینی پر از شن های ریز و داغ و ساده
نه جایی برای حسی ندارم ها نه جایی برای ناز و افاده
همان لحظه که شکل رؤیای تهِ فنجان قهوه ی فاله
رسیده بود میوه عشقی که حسودان میگفتند کاله
دوباره شعر ؛ دوباره نگاه ؛ دوباره ضربان یکهو زده
دوباره گفتن از زیبارخی که چشمانش طعنه به آهو زده
دوباره بازیِ دو سر بردی که مهم نیست که می بازه
دوباره نور ماه رو صورتش از زمین ؛ هفت آسمون میسازه
دوباره قلب من بی هیچ کامی به داشتنش می نازه
چنین خواستنِ بی حاصلی فقط کار یه عاشق پاک بازه
وای من بیدار شدم و دیدم جایِ خالیَش به یکباره
وقتی خودش نیست این خوابها چه دردها که در پی نداره
شعر: علیرضا دربندی
درود بر شما
زیبا قلم زدید