پسری هستم پیروز از منطقه ی پیروزی تهران. ما عادت داریم برای خواسته هایمان بجنگیم. ما یاد گرفتیم پیروز باشیم حتی اگر زخم تنمان هزاره باشد. در زندگی سختی زیاد است اما ما سختی را برای زندگی راحت کردیم. آنقدر جنگیدیم که بزم کارزار تفرج گاهمان شد.
یادم نمی آید ترس را لمس کرده باشم. تنها در شرایط جنگی به شجاعت تکیه نکردم بلکه درایت همواره رهبر امورم بود. در زندگی جنگ های زیادی برای هر کس در حال رخ دادن است. در دوران نوجوانی یک جور جوانی یک جور میانسالی جوری دیگر. خیلی جنگیدم. اما محوریت تمام جنگ هایم نگه داری از خواسته هایم بود. من اگر از چیزی خوشم بیاید باید از اردوگاه آن خواسته محافظت کنم. در این راه با رفیق یک جور نا رفیق یک جور با متمرکزین بر نه و نوچ ها یک جور و قص علی ذلک... .
همه اینها را گفتم تا به اینجای مطلب برسم.
من در عشق باختم
تصور باخت برای جنگجوی مقتدر سخت است. اما سخت تر روی گیری از این باخت بود.
من هیچگاه تصور نمی کردم روزهایی بر من بیاید که عشق وصله ی ناجور با احوالم باشد. و برای دوست و آشنا و رفیق خیالی سر هم کنم تا قبول کنند من هم یاری دارم.
من یاری ندارم
من مهندسی معکوس عشق را از سهراب نگاه گرفتم
که البته عشق در کالبد جسم داشت، نه رقبتی به دختر ماهسان.
آنقدر جلوتر از خودم جنگیدم که نفهمیدم برای فتح عشق
باید مذاکره کرد. این روز ها دنیای دیپلماسی است نه جنگ..!
خلاصه پیروزی در حوالی ما محله ی جنگ خیزست
اما برای امثال من پیروزی تعطیل است.
یک جور خوش اقبالی و بد اقبالی است .
برای هر دو طرف ...عرض میکنم .
وقتی تو یک خونه خواسته ها متفاوت است نظر ها با هم فرق دارد .
در خانه ای که تربیتش برای همه فرزندان یک جور بوده .
ولی خروجی اون متفاوت است.
از یک جامعه که بسیار بزرگتر از یک خونه است چه توقعی میشه داشت .
تو یک خونه کوچیک که شرایط برای همه یکسان بوده این اختلافات بزرگ است .
بدا به حال وسعت دیدگاه های مختلف در یک جامعه بزرگ تر .
شرایط اقتصادی و فرهنگی که به شرایط تربیتی اضافه بشه موضوع پیچیده تر میشه .
...
و در پایان پیدا کردن دونفر که دیگاه های نزدیک به هم رو دارند در شرایط امروز ه کمی پیچیده شده .
به نظرمن اسم این اتفاق که دو نفر نتواند همدیگر رو درک کنند شکست نیست .
یک نوع بد اقبالی و بد شانسی است .
...
موضوع خوبی بود و سر صبحی هم زیاد نوشتم .
پیروز باشی بچه ی پیروزی .