سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 17 خرداد 1404
    11 ذو الحجة 1446
      Saturday 7 Jun 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        شعر، پویشی جاودانه در جستجوی حقیقت است. فرانتس كافكا

        شنبه ۱۷ خرداد

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        حادثه
        ارسال شده توسط

        صفورا کمربسته ،

        در تاریخ : ۷ روز پیش
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۹ | نظرات : ۳

        با درود بی کران
         
        من و اندیشه، هم اندازه ی تقدیر
        که پشتش به اگرها گرم است
        بار دیگر کمر حادثه را بشکستیم
        تا که دست از سر آن کلبه ی درویشی آن زوج فراری از شهر،
        در دل سروستان، مدتی بردارد ؛
        گشت اندیشه خبر،   باز هم حادثه ای در راه است!،
        پشت پا زد تقدیر، به من و اندیشه، ما ولی
        دست به دامان تن خاکی و فرسوده ی تاریخ شدیم ..
        گرچه آهسته و پیوسته، جلوتر ز من و اندیشه گامها بر میداشت
        قصدش از این حرکت کردن دشوار و تلاشی مبرم
        قتل یک حادثه بود ...
        من و اندیشه رساندیم عجول، خودمان را 
        به تن یخ زده ی چند نفر، در بوران...
        پیکر خاکی و فرسوده ی تاریخ می آمد، چو به سمت تن کم جان و
        زمین خورده ی آن آدم ها
        برف و بوران از قبل، بدتر و بدتر شد؛
        گفت اندیشه به من:  تن فرسوده ی تاریخ،
        حریف برف و کولاک نخواهد شد و این
        حادثه ی تلخ رقم خواهد خورد؛
        عطسه ای زد تاریخ و به ما ملحق شد...
        من کمی باعث جنبیدن آن چند نفر از سر جاشان گشتم
        هم زمان اندیشه ضربه میزد به تن کهنه ی تارخ که تا حک نکند
        آنچه را اینک و اینجا بیند.
        روح سرمای زمستان چو خبردار شد از حادثه، چشمش را بست
        و فرو رفت به خواب
        تا که از شدت سرمای هوا کم بشود؛
        ناگهان قامت تقدیر هویدا شد و با منمن کردن، گفت:
        دست این حادثه را میبندم، کمرش میشکنم
        تا که هرگز نشود حک به تن خاکی و فرسوده ی تاریخ اینک
        تن آن آدمها کمی از یخزدگی فارق شد، مرگشان نیز
        نگنجید در انگیزه ی تقدیر آندم
        نامشان بر تن تاریخ نشد حک، دیگر؛
        من و اندیشه و تاریخ، و
        دست تقدیر،
        بار دیگر کمر حادثه را بشکستیم ؛    Sk
         
        لطفا منو از نظرات و نقدهاتون محروم نکنید دوستان گرامی
         
         
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۵۶۷۸ در تاریخ ۷ روز پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        محمدرضا آزادبخت
        ۴ روز پیش
        درود بانو خندانک
        سایان   (سویدا)
        ۷ روز پیش
        دلنشین وزیبا سرودید👌💕
        قلمتان نویسا🙏
        فردین کمربسته (فردا)
        ۴ روز پیش
        دست مریزاد خواهر گلم لذت بردم از
        خواندن دلنوشته قشنگت 👏👏🌹🌹💙❤️🌹🙏🏻
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        6