سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 9 خرداد 1403
    22 ذو القعدة 1445
      Wednesday 29 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        چهارشنبه ۹ خرداد

        اهل این خاکم

        شعری از

        سید هادی سماوی (هدایت گر آسمانی)

        از دفتر شعرناب نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۱ ۱۲:۰۵ شماره ثبت ۶۴۲۵
          بازدید : ۸۰۶   |    نظرات : ۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر سید هادی سماوی (هدایت گر آسمانی)
        آخرین اشعار ناب سید هادی سماوی (هدایت گر آسمانی)

        اهل این خاکم

        روزگارم بد بد

         بدتر از این حتّی

         در زمستان گلستان خیال

         خبر از هوش و دگر ذوق و سر سوزن نیست

        خبر از سبزی باغ و عطش بیژن نیست

         همه جا پر زخبرهای دروغ و دو دلی است

         راستی مرده و باب دغلی است

        مادری دارم بهتر از آیت قرآن مجید

        با دلی پر ز همه عشق و امید،

        که به من می گوید

        و توکلت علی الحی حمید

         گفتم ای مونس چشمان ترم و همیشه به درم

         به تمنای رجوع باران به تمنای بهاری دیگر

         مادر این قصه آب و عطش است

         داستان عطش بی دینی است

        همه با دوز و کلک

         همه با ریش و ریا

        ژست ها می گیرند ظلم ها می دارند

        و به دلق کهن درویشی حرمت ارزش مولا شکنند

         تو بگو مادر من با توکل عطش عشق به او می خوابد؟

         او که فرمود زمین ارث شماست

         پس در آن فکر تخطّی نکنید؟

         او که فرمود به باران که ببار تا بشویی ز دل تیره خلق همه عصیان و گناه!

         گفتم ای مادر من! من در این دار فنا حیرانم

         که چرا تکّه نان ارزش ایمان دارد

         و چرا آبروی خلق به نانی ببرند

         وخدایی دارم که در این نزدیکی است

         و خدا می داند شهر من پر زخداهای بشر ساخته است

         یک خدا صاحب زور دیگری صاحب زر

         بندگان طاعت اینان به از آن یار کنند

         بگذریم هم قفسان

         آخرش ما و اطاقی تاریک که زما می پرسند

         تو چرا طاعت او ننمودی؟!

         تو که می نالیدی که خدا هست و در نزدیکیست

         وخدایا تو ببخش هر چه گفتم غلطی بیش نبود

         به امید کرمت صاحب ایوان کبود

         و تو سهراب که قرنی است کنون شعر نو پای مرا دزدیدی!

         تو و شعرت همه را حکم به حبس ابدی خواهم داد

         در دل تار تواریخ و زمان

         پای آن کاج بلند لای آن شب بوها

         دفن خواهم فرمود

        ز من ای شاعر شوریده مرنج رسم اینجا این است

         بی حضورت تو به الحاد و دغل محکومی

         حال فرقی نکند بین من و تو سهراب

         شعر من شعر تو و شعر تو شعر من است

        هر دو از خالی گلدان لب طاقچه ها نالانیم

         حال فرقی نرود بین سماوی و سپهر

         هر دو از آبی آن طاق بلند می نوازند سخن

         که تو خود می گفتی

         هر کجا هستم باشم آسمان مال من است... 

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0