تقـدیم به سـوزِ دلِ استـاد آصفِ عزیـز در غمِ غربت مولا علی (ع) و
به پاسِ تشکر از زحماتشان در برپایی و ادارۀ کارگاه شب قدر وشهادت
شــادم طبیب از من نمـوده قطـعِ اُمّیـد
اصـلاً نمی خواهـم دوایِ ایـن جمــاعت
از عشقِ من دم می زنند بی فعل و رفتار
بـیـزارم از مـدح و ثـنـایِ ایـن جمــاعت
صــدهــا گــره در کـارِ من اُفتـاد از آنهــا
امّـا منـم مشکـل گشـایِ ایـن جمــاعت
گشتـه از آنـهــا روزِ من تـاریک چون شب
باشـد ولی نـورم ضیـایِ ایـن جمــاعت
بـا زهـری هـر دم کـامِ من را تـلخ کـردنـد
امّـا اثــر کـو از حیــایِ ایـن جمــاعت؟
تنهــا نه خون شـد قلبـم از زخمِ زبـانهـا
بر فـرقِ من زخـمِ جفـایِ ایـن جمـاعت
من شیر حقّم ؛ جمله ی اعـداء شکـارم
کت بسته ام بنگـر به دام ِ ایـن جمـاعت
دلبستۀ نفس انـد و مـومی در کفِ او
گشته فقط دنیــا خــدایِ ایـن جمــاعت
سیـنه پُـر از آه و جگــر پُـرسـوز از آنهــا
هـرگـز ندیدم من وفــایِ ایـن جمــاعت
بـا کیسـه ای دینـار و زر از من بُریـدنـد
جمله ضـرر ؛ بیع و شـرایِ ایـن جمـاعت
هر چند دیـر؛ امّـا همه خواهـنـد فهمیـد
من بـوده ام راهِ هُــدایِ ایـن جمـاعت
حبـلُ المتین بـودم ولی از من بُـریـدنـد
شد تفـرقه زیـن رو سـزایِ این جمـاعت
نـا مـردمی هـا دیـده ام در طـولِ تـاریخ
زشت و کـریه فعـل و ندایِ ایـن جمـاعت
فریـادِ حق جویی شده خاموش افسوس
مسموم ازظلم است؛ هوایِ این جماعت
بیمـارِ نفسـنـد و خـود از ایـن امـر غافـل
خواهـم ز سـوزِ دل شفـایِ ایـن جمـاعت
پ.ن
انگیزۀ سرایش بداهۀ فوق خواندن شعر زیبایی بود
از استاد آصف در کارگاه شب قدر و شهادت با مطلع زیر:
می سـوزم ازجور و جفایِ این جماعت
خون می خورم از جامهایِ این جماعت
نابترین تقدیر را که شیعۀ راستین مولا علی (ع) بودن است
برایِ خودم و همۀ اعضایِ خانوادۀ خوب و صمیمی شعرناب
از صمیم دل آرزو دارم .
التمـــــــــاس دعــــــــا