سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 15 ارديبهشت 1404
  • روز بزرگداشت شيخ صدوق
9 ذو القعدة 1446
    Monday 5 May 2025
    • روز جهاني ماما

    حمایت از شعرناب

    شعرناب

    با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

    در جملاتی که علی ع در تمام عمرش گفت ، این جمله از همه رساتر و عمیقتر ،زیباتر ، اثربخش و آموزنده تر بود.کدام عبارت؟کدام جمله؟آن ۲۵ سال سکوت علی است. دکتر علی شریعتی

    دوشنبه ۱۵ ارديبهشت

    بی تو از آخر قصه ها میترسم

    شعری از

    پژمان صالحی

    از دفتر شعرناب نوع شعر موج نو

    ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۴ ۱۱:۵۸ شماره ثبت ۳۷۷۹۵
      بازدید : ۵۱۵   |    نظرات : ۱۳

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه
    دفاتر شعر پژمان صالحی

    هان قصه گویم تو را امروز

    المی از درد دیروز

    دی در زی درزی تکرار

    خطی بنوشت بر تنم گل عذار

    نفسم ای نامه ی دوردست ها

    کجای تنفس منی؟!

    خط بر تن من نقش زند

    تو تکرار عرق های هر روز شوی؟!

    تکرار زخم زبان های عادت شده

    تکرار خنده های زورکی ،امید های بایکی

    تکرار بوسه ای با طعمی از سلام،صدا،حضور و آن قلب بسته

    تکرار نامه ی به جا مانده از یک لبخند

    تکرار آن اکسیر که مرا کیمیا نام تو کرد

    تکرار تبسم یک رویا در غروب تدریجی پاییز

    تکرار قناعت من به دوردست ها

    تکرار پنجره ای که سالهاست انتظار تصویر تو را میکشد

    تو !!!

    تو که آمدی از دوردست ها

    تو که لبخند ساده خدا بودی

    تو که تکرار شیرین زندگی

    تو که سلام ات، سلام پاسخ های سفید من

    تو که تنها نگارش نامه هایت

    الفبای نام من

    تو که بهانه ای بودی برای بهانه هایت

    تو که پاییز را نمی شناختی

    اما 

    رنگ غریبش را

    رنگ دلتنگی جمعه اش را

    رنگ آن غروب بی همتای غم انگیزش را خوب میکشیدی

    تو که قنوت مرا پای قدح پر شده از ساقی میدانستی

    تو که باور مرا دروغ حاجی میدانستی

    تو که چادرت منتی بود بر من تازه وارد

    تو که بوته ها را جنتی برای فرار من

    تو که دنبال نشانه ای بودی بعد از رفتنم

    نه اینکه مرا بیابی

    نه!!!

    نشانه ای برای اثبات آقای بی نشان

    همان که روزی قهوه ات را با واژه هایش فال میگرفتی

    اما امروز کافر فال های منی

    تو که مرا گندم

    خود را هوا

    تو که مرا پشت عینک های دودی ام 

    دودی از عشق کافران دیدی

    تو که تکرارت طعنه ای بر فراموشی

    تو که بدون خداحافظی رفتی!!!

    تا من 

    بارها ودیعه خوان خود شوم

    امروز دیگر چشمی برای خواندن نامه دوردست ها نیست

    امروز تن من پوشای کفن نگاره های توست

    امروز دیگر آه من برای نبودنت نیست

    آهی از سر بودن بی منت است

    امروز تکرار شیرین است

    تکرار به رنگ خدیوا

    قنوت پی نیایش جدیوا

    دانی چرا؟!!!

    تو با رفتن ات عشوه های روزگار غم انداز را

    در خاک انداز انداختی

    تو کیستی که در کنار نام تو شمار درد های ما از عدد گذشت

    تو کیستی که با رفتنت لحظه هایم را ثانیه شمار صفر بر صفر پهلو زده

    یکی صفر من

    یکی نهایت هیچ های خدیوا

    امروز قدح من دو نفره است

    من و خدیوا

    ساقی ساقه انداز ریشه هایم

    خدیوا!!!

    تنم را سبز

    لبانم را سرخ فام گلگونه ام را به رنگ شراب چند ساله

    چشمانم را بینای زیبایی حضور تو

    اما تو

    تو چادرت را سفت کن

    تا آفتاب در حسرت گیسوانت رنگ عزا گیرد با هیچ پلو

    صورتت را کبود ساز 

    به قیمت غیرت یک مرد

    او خوب می داند منت چه رنگی ست

    یادت می آید روزی را:

    من آفتاب پرستم 

    اما نمی دانم چگونه باید خورشید را شکار کنم!!!

    من شکار شدم با تیر حلقوم چاه آن امام راستین

    من گمنام شدم با دستانی بسته 

    در آغوش غرق خدیوا

    رضایت دادم به زمزمه های فردا شدنت

    به طوفان به جا مانده از تاریخ یک خیانت

    زنده ام به طاقت

    آبادی پشت پنجره ام

    همین که در این دوردست ها

    زنده ام

    خود یعنی

     راضی ام
     
     
    ۱
    اشتراک گذاری این شعر

    نقدها و نظرات
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    سید مرتضی سیدی

    تمام حزن یاران است در من ااا زمستان و بهاران است در من ااا شکستم بغض چندین ساله ام را ااا خدایا شور باران است در من
    ساسان نجفی(سراب)

    در دایره ای که آمد و رفتن ماست اا او را نه بدایت و نه نهایت پیداست اا کس مَی نزند دمی در این معنی راست اا کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
    سید مرتضی سیدی

    هر چند شیشه های دلم را شکسته اند ااا اینجا هنوز پنجره ها را نبسته اند ااا امشب تمام آینه ها در حضور دل ااا در خویشتن نشسته و از خود گسسته اند ااا دیگر چه اعتماد به دستان دوستان ااا وقتی عصای پنجره ها را شکسته اند ااا اینجا کبوتران حرم تنگ هر غروب ااا بر برج های خیس نگاهم نشسته اند ااا من از نگاه ساده ی این کفش های کوچ ااا احساس می کنم که از این کوچه خسته اند
    محمد حسنی

    درد اگر این درد مشترک بود همه هم درد بودند اما انگار بی تفاوتی زنجیر زندگی را از پایشان باز کرده است بداهه
    سید مرتضی سیدی

    هوای با تو پریدن نشسته در بالم ااا سراغ همسفری بی بهانه می گیرد

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    1