سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 11 ارديبهشت 1403
    22 شوال 1445
      Tuesday 30 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۱۱ ارديبهشت

        قصه عشق

        شعری از

        سعید پورمراد

        از دفتر شعرناب نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۳ ۱۳:۱۹ شماره ثبت ۳۳۷۳۳
          بازدید : ۵۵۸   |    نظرات : ۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر سعید پورمراد

        قصه عشق

        قصه دارم قصه ای از این جهان

        نیست قصه، نیش خندیست به رسم این زمان

        قصه کهنه دل گم گشته ام

        بر سراب این جهان، دل بسته ام

        تا به یادم هست جز رنج نبود

        کودکی را فقر با خود می ربود

        تا جوانی را به خود دید، دیده ام

        عشق تیزی را کشید بر سینه ام

        روز اول دیدمش مهرش نشست

        تا به خود آیم دنیایم شکست

        عهد را بست بدین بیچاره دل

        گفت که مرگ بندد راه دل

        کلبه ای از عشق ساخت با دست خویش

        طفل قلبم، بر آن دنیای خویش

        روزگاران پر ز خوبی پر بهشت

        وای هی هات ز دست سرنوشت

        یاد آرم روز بارانی، قشنگ

        دست در دستم گرفت او چنگ چنگ

        اشک ریزان و نالان بود یار

        می درید دل را زداغ این دیار

        گفت دوریست میان نسل ما

        گفت از حرف و کلام و عقل ما

        گه میگفت ز حرف پیرترش

        گاه میگفت ز عشق و دلبرش

        گفتمش راهم بیا و راه باش

        دور از حرف و کلام و دام باش

        گفت دنیای من از عشقت جداست

        نان و مال از قصههای تو سواست

        گفتمش ده فرصتی مالت دهم

        دل مبند بر این جهان، جانت دهم

        آه با سوز و دلی از جان کشید

        دور شد، جان مرا آتش کشید

        عهد بستم پشیمانش کنم

        پر ز مال و اشک ریزانش کنم

        شب زدم صبح و سحر را شام برد

        یاد عشقش این جهان از کام برد

        میگذشت روز و شب و این فصلها

        عمر می رفت مثال کهنهها

        روز آمد خبر از راه کور

        دلبرت دلدار شد بر راه دور

        اشک ریزان این دلم شد خارخار

        گشت حیران ز دست روزگار

        روی قبرش وصیت شعر بود

        هیچ کس آگه ز معنایش نبود

        این چنین بود که گنهکار است دلم

        عشق شد قربانگه مال و تنم

        دل بستن به دنیا راه نیست

        دور گشتن ز راهت، راه نیست

        اشک ریزانم به راهت آن جهان

        باز گردانم به دل، عهد را به جان
         
        ۵
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0