سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 16 ارديبهشت 1404
    10 ذو القعدة 1446
      Tuesday 6 May 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        بخشندگی را از گل بیاموز؛ زیرا حتی ته كفشی را كه لگدمالش می كند خوشبو می سازد.اونوره دو بالزاك

        سه شنبه ۱۶ ارديبهشت

        همزیستی - به من چه !

        شعری از

        کیوان رادفر

        از دفتر دل نوشته ها نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۳ ۱۵:۰۹ شماره ثبت ۲۸۷۲۵
          بازدید : ۶۳۸   |    نظرات : ۴۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر کیوان رادفر

              همزیستی مفهومی است مهجور مانده در جهان سوم
              زمانی که در آن سوی دنیا مسلمان (شیعه و سنی)
             مسیحی(کاتولیک ، پروتستان و ارتدوکس) ، یهودی
            بودایی ، لاییک ، سیاه ، سفید ، سرخ ، عرب
             ایرانی   و ... با احترام متقابل کنار هم زندگی
            می کنند این سوی دنیا در مهد تمدن های بشری هر
            روز عده ای جان خود را بر سر اختلافات عقیدتی و
            نژادی از دست می دهند .
             کاش روزی احترام به عقاید دیگران و پرهیز از خود
        برتر بینی سر لوحه کارمان قرار گیرد.
        1-همزیستی
        تو اگر طالب روزی ، من اگر طالب شب
        نه ز روزت بگریزم ، نه تویی در تب شب
        روز را با تو به امید شبم می مانم
              و تو یی تا به سحر بامن و با مذهب شب
        -------------------------------------------------------------------
        توجه : شعر زیر کاملا مستقل از شعر بالاست
        و هیچ ارتباطی به آن ندارد  !!
        2- به من چه !!
        روز و شب  با دیگرانت دیدم و گفتم به من چه
        همدم رطل گرانت دیدم و گفتم به من چه
        در خیابان ، کوچه و بازار و در هر باغ  و بستان
        می خوری های عیانت دیدم و گفتم به من چه
        با نصیحت آمدم تا راه گمراهی ببندم
        تندی نیش زبانت دیدم و گفتم به من چه
        مدتی با آنکه دردت خنجری بر قلب من بود
        ناله و آه و فغانت دیدم و گفتم به من چه
        شهره ی عالم شدی اما نه در خوبی و پاکی
        ریشخند از این و آنت دیدم و گفتم به من چه
        بارها سودای عشق دیگران در سر گرفتی
        زین تجارت ها زیانت دیدم و گفتم به من چه
        قلبم آخر چیره شد بر عقل و آنگه در خریدت
        حیله و مکر دکانت دیدم و گفتم به من چه
        آزمودم عشق تو با ترک نزدیکان و خویشان
        رنج ها زین امتحانت دیدم و گفتم به من چه !!!
        طعنه زد پیری که : اینسان عبرت از حالم گرفتی ؟!
        گفتمش قد کمانت دیدم  و گفتم به من چه !
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1