یک نفر می رسد امشب از دور ، بغض در قلب باران بکارد
دیدم ابری ترین روز تقویم ، دستهای تو را می فشارد
یک نفر مثل اندوه در مه ، دست و پا میزند روبه رویم
زیر آوار انبوه غم ها ، حسرتی روی دل میگذارد
سایه ای مثل تو رد شد از من ، چون شب رو سیاهی جنون وار
دور میگشت و میرفت ، اما، قلب خود را به من میسپارد
می رود می روم زیرباران ، می رود می شوم غرق اندوه
باز هم بغض شرقی ترین ابر ، تا ابد دوست دارد ببارد
یک نفر میرسد امشب از دور ، باجنونی غزل گونه ، اما
مثل رنگین کمانی که اینبار ، رنگ اندوه بر چهره دارد...