سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 18 ارديبهشت 1404
    12 ذو القعدة 1446
      Thursday 8 May 2025
      • روز جهاني صليب سرخ و هلال احمر

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      بخشندگی را از گل بیاموز؛ زیرا حتی ته كفشی را كه لگدمالش می كند خوشبو می سازد.اونوره دو بالزاك

      پنجشنبه ۱۸ ارديبهشت

      آنگاه که خاموش شدم .

      شعری از

      علیرضا امیرخیزی

      از دفتر شخم بر ذهن سوخته نوع شعر دلنوشته

      ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۲ شهريور ۱۳۹۲ ۱۰:۳۰ شماره ثبت ۱۸۱۴۴
        بازدید : ۹۳۲   |    نظرات : ۵۰

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه

      صدای ارسالی شاعر:

       

       

      صدای ریزشِ من

      مهیبِ ریزشِ جنگل بود  ....

      آنگاه که می افتادم .

      و آوارِ من

      شعاعِ نوری

      که جهان را  در بر می گرفت !

      تا کرمها...

      از لانه  سر بر آورند

      و قناری بربامِ خانه ی کرکس

      بخواند آوازِبودن  را!

      وچون که برخاستم ....

      صدای پروازم ،

      صدای بالِ شاپرکی بود

      که سپیده را نقاشی میکرد...

      بر افق !

      و رنگِ نگاهِ من سواری می داد ....

      خورشید را بر لبخندِ رنگین کمان!

       

      آذرخش در پشت کوهها به خون نشست

      و از سیاهی فرار کرد مهتاب ....

      آنگاه که خاموش شدم .

      و آتشِ قلبِ تو ....

      هنوز می تپید در جنگلِ سیاه !*

      وسرشکِ تو

      هنوز انعکاسِ  توانِ من بود !

      و چون  روشن شدم...

      کِرمَکِ شب تاب

      در دل آفتاب سینه سپر داد که :

      - من تاریکی را شکسته ام ! -

      ومن....

      ابدیت را برهسته ی زمین ترانه خواندم

      و ستارگان را ....

      ماه را  و خورشید را

      بر انحنای جاده رسم کرده ...

      گام بر وصال تو  نهادم !

      با توشه ای از عشق

      در کوله بارِ خویش !

       

                    ==========================

       

      *   دانکو با صدایی رسا فریاد بر آورد:

      برای انسانها چه کاری از من ساخته است ؟؟!!

      و ناگهان با ناخنها سینه اش را درید ، قلبش را بیرون کشید و بالای سرش به اهتزاز درآورد !

      ( سرگذشت دانکو –  کتاب قلب فروزان دانکو نوشته ی  ماکسیم گورکی)

       

      ===================================

       این شعر همراه با فایل صوتی است که با توجه به اینکه  در دو شعر قبلی بنده ، این  صدا نبود ، امیدوارم این بار همراه باشد ولی در صورتی که باز هم نبود ، دوستان میتوانند از طریق وبلاگ حقیر به آن گوش بدهند .

      http://mujan.blogsky.com/

      در مورد سرگذشت دانکو نیز سرور عزیزم جناب درویش 

       در این پست عکس حقیر ، توضیح بسیار زیبایی را عنایت فرموده اند که باز هم از ایشان سپاسگزاری می کنم .

      http://www.sherenab.ir/News-View-2174.html

      null

       

      ۰
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1