«ماهیگیر پیر»
* این قایق من شکسته
این بازوانم چه خسته
غم در دل و جان نشسته
ننشسته بر تور فرسوده ام حتی پشیزی
آخر بگو ای دل من ، امشب دگر با چه رویی برگردم اینک به کلبه
من شرم دارم ز طفلم
خوابید اما گرسنه...
* بار دگر می خروشم ، موج است و طوفان و وحشت
اما هراسی ندارم ، دریا بیا باورم کن
یک عمر توفانی ام من ، یک عمر محبوس موجم
یک عمر در قعر گرداب ، دریا بیا باورم کن
* می خواهم امشب کنارِ ، این ساحل سرد و آرام
یک دل دهم ، قلوه گیرم ، با خاطرات و خطرها
می خواهم امشب بخوانم ، با خویش تنها بمانم
من مرد توفانی هستم ، حسرت به دل مانده اینجا
در انتظارِ سرودِ بارانی نرم دریا
در انتظارم که شاید ، این تور فرسوده ام جانی بگیرد
دریا تو را جان آن قطره هایت ، رحمی به آن طفلکم کن
* عمری است این خاطراتم ، دریایی و آسمانی است
عمری است کردی تحمل ، سنگینی جانم و این قایق پهلو شکسته
دریا تو بودی پناه روزگارم ، دریا تو بودی توانم ، اسباب و آن روزیِ نان آور من
* دریا توهم امشبی را ، باید که پیشم بمانی ، اما که بی موج و آرام
تا بشنوی رازی از این پیر دریا ؛
این گشته است افتخارم ، بر موج دریا سوارم
حسرت ندارم به مرداب
حسرت ندارم به خواب و آسایشِ غوکِ گنداب
دریا بیا باورم کن ، دریا بیا باورم کن
زیبا وبامحتوا بود
بزرگوار وعزیز
درودتان باد