يکشنبه ۱۳ خرداد
|
|
یک روز آمد در دلم،از عشق در دل خانه کرد
|
|
|
|
|
ما همه یاران شیطان بودهایم/ ادعا کرده مسلمان زادهایم/
|
|
|
|
|
گر به اندازه ی یک شمع
نور اندازیم
|
|
|
|
|
پایی که آسمان را می چرد
لابلای زمین به هوا
به مو شک دارم
که از ماست
به بیرون نمی کشد
|
|
|
|
|
هزاران شعله آتش بر آید
وجود نازنینت خوشتر آید
هزاران شعر گفتم از وجودم
که کام عشق تو یکدم سرآید
|
|
|
|
|
میان این قمارِ نابرابرِ گلوله های باد و برگهای زرد
برد با پیاده روست
|
|
|
|
|
کوزه گر بشکن سفالی را که از صهبا تهی است!
عشق در محراب قلب و با مِی آمیخته است ...
|
|
|
|
|
نباید از دلم بیرون کنم عشق زلیخا را
|
|
|
|
|
خوش خبر خواهم شد
خبر از شکفتن شکوفه ی خوشبختی
میبرم یک خبر از شمع فروزان دوچشمت
به آتشکده ی زرتش
|
|
|
|
|
کجا بودی ؟
حالا می آیی ؟
آخراین وقت آمدن است ؟
حالا می آیی که شبیهِ عصا شده ام ؟
|
|
|
|
|
جهانگرد حريفي ، مرد آگاه
بگفتا با رفيقانـش به هر راه
رفيقان دل بر اين دنيا
|
|
|
|
|
من طلب کردم تو را یا رب طلب
|
|
|
|
|
سلام علی الحبیب (بمناسبت شهادت حضرت زهرا س)
در شام تیره ره به کجا می برد علی
ماهی به روی شانه
|
|
|
|
|
خوشبختم اگر لطف تو حاصل گردد...
|
|
|
|
|
زندگی خلاصه میشود در درد و غم ،اشک و گریه،خنده و شادی،بودن و نبودن.هر چه که هست و هر طور خواهد شد زن
|
|
|
|
|
زدمدرخوابیکبوسه
برآنلبهایشیرینت
|
|
|
|
|
شیوا سخنم دل غمینم صبح فردایت بخیر
خوش خطم زیبا صنمم محجوبی مهرت بخیر
جز به حسرت وفا داری کجا زآ
|
|
|
|
|
______________________
تو در اتوبوس/
رویِ شانه هایِ غریبه ای خوابت بُرد/
من آرام تنها به موهای
|
|
|
|
|
بـی وزن و معـلقم در نسیــم کویت
|
|
|
|
|
ای حدیثم از جهانت غم زدودم
|
|
|
|
|
*ستاره سهیل*
یاس میبندند بار سفر از این صحراء
می رود در راه
شکارچی شکار دل نتوانست بکند
امّا،
|
|
|
|
|
بده ای دل اجل شاید شود یادش فراموشم...
(درویش)
|
|
|
|
|
در رثای حضرت زهرا (سلام الله علیها) سروده شده است.
|
|
|
|
|
شعر شکسته ام به گل نشست و نیامدی....
|
|
|
|
|
ای شقایق ...حرفهای نزده...راه های نرفته ...کارهای نکرده
|
|
|
|
|
با نسیمی که از ان بویِ تو اید ، چه کِنم ،
|
|
|
|
|
ظرف دانش هر کسی از هم جدا
|
|
|
|
|
سلام دوستان یه تجربه جدید رو خواستم دنبال کنم سنتی خونده میشه این شعر
گفتم که بعد نگید نگفتم و طرز
|
|
|
|
|
فاطمه یاس کبود احمد است
فاطمه جان رسول امجد است
|
|
|
|
|
صحرا همه روزه تشنهکام است...
|
|
|
|
|
دوری
ولی از نزدیکهایم...
|
|
|
|
|
از چشمِ کلاغ ، زاغکش زیبا روست .
بی نقص ترین بپرسی ، میگوید اوست
|
|
|
|
|
بار دیگر فریاد خواهم زد
از دردی که بر جانم انداختی
دلم فریاد میخواهد
ولی ممنوع زفریادم
و مملو
|
|
|
|
|
دلم بگرفته غمها دارد این دل
|
|
|
|
|
حیدرکنار خون خدا بغض میکند...
|
|
|
|
|
چگونه باورت کنم که دارم و ندارمت ...
|
|
|
|
|
حرفی دیگه از عشق نزن حنات رنگی نداره
حوصله شنیدن حرف تو دل من نداره
بهونه های خیلی قشنگ واسه من می
|
|
|
|
|
در این کاروانِ پُر از غم
همه ی مهمل نشینان
همگی ، حیثیت اند از برای ،
همه ی عالم وآدم
|
|
|
|
|
فيض آن لطف خدا،گر نرسد بر سر من
هرچه كردم بجهان،خونجگر وديده ترم
تا در ولاي حُسن
|
|
|
|
|
خمارم تا سرآید روزگارم
درخت خشک را طوفان گرفتی
|
|
|
|
|
غم هجرت غمی جان و گداز خواهد بود
زهر چرکت زما زهر گراز خواهد بود
آنکه میگفت به ما یوسف ما باز آید
|
|
|
|
|
غزل می روید از هر گل چو بیند باغبانش را
به لبخندی شکوفا کن چو خورشید آسمانش را
|
|
|
|
|
دارد نگاه نجیبت مرا
درقهوه ای ترین خلسه ی جهان
غرق می کند
که با دستهایت
دوباره مرا کشف می کنی
|
|
|
|
|
ماه اَنوار نقرهفامش را، روی سرت پاشیده...
|
|
|
|
|
قدر صد زن عاشقم کردی و من هم بعد از این
یک تنه اندازه ی صد مرد میخواهم تورا
|
|
|
|
|
روزگارَت تیره و
طَعمِ دَهانَت تَلخ باد
فِتنه ای ، آشوبگری
چَشمِ حَسودَت تَنگ باد
من نه از عَقرَب
|
|
|
|
|
دور فلک گذشت و دریغ از دَمی درنگ
آدم به خواب رفت و فلک در شتاب ماند
|
|
|
|
|
پرواز با بالهای زخمی
پرهای رشته رشته ی خیس
آواز مسکوت
از حنجره ای مسدود
بانگاه نگران
به جوجه
|
|
|
|
|
هم پای سالیان همه در جهل ممتدیم
چون یادگار محض قدمگاه نور سوخت
|
|
|
|
|
همچو دریا دم خور ساحل و او محرم اسرارت شود
|
|
|
|
|
قلب من دارد کمی حالی به حالی میشود
تا نگاهم میکنی یک دفعه خالی میشود
من که ناشی بوده ام یک عمر مید
|
|
|
|
|
کاش می شد که سپیده دم هر صبح در حرم
|
|
|
|
|
دردهای بیتکلّم~
به روزِ خاصّی تکیه ندارند.
|
|
|
|
|
توبه کردیم و خلافش را پیاپی کردهایم
«می» فرو دادیم و جایش توبه را قی کردهایم
چون نباید کرد باور
|
|
|
|
|
یاسِ پرپر
به چاه برده دوباره، علی سرِ خود را
گرفته ماتمِ پروازِِ شهپرِ خود را
به غیرِ
|
|
|
|
|
کاش باران می بارید همه خستگی های زمین را می شست
|
|
|
|
|
فریاد کردم باز هم تنهاییام را
|
|
|
مجموع ۱۲۴۴۸۵ پست فعال در ۱۵۵۷ صفحه |