سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

تقویم روز

جمعه 17 آذر 1402
    27 جمادى الأولى 1445
      Friday 8 Dec 2023

        پر نشاط ترین اشعار

        کانال تلگرام شعرناب

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        بنویس تا زنده بمانی ،هر که نوشت پادشاه می شود. فکری احمدی زاده(ملحق)

        جمعه ۱۷ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        سروش جعفرقلی شاعر ایوانغربی
        ارسال شده توسط

        سعید فلاحی

        در تاریخ : ۲ هفته پیش
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۰ | نظرات : ۰

        آقای "سروش جعفرقلی" شاعر ایلامی، زاده‌ی سال ۱۳۷۱ خورشیدی در شهر ایوانغرب است.

        ▪نمونه‌ی شعر:
        (۱)
        مغزی از آهن 
        در کاسه‌ای مسی 
        و نانی که ارزش خوردن ندارد
        خونی صریح 
        در چهار راه
        به جوب می‌ریزد 
        و از میان ظروف کنسرو شده
        راهش را پیدا می‌کند 
        نعش تمایلات خوشبختی بر دستان گندیده‌ی آب تشییع می‌‌شود
        ادامه‌ی نفس در غبغبه‌ی گلو 
        خشک می‌شود
        باد از بریدن کوهستان به خاموش کردن ماه می‌رسد 
        فردا را به خورشید تبعید کرده‌اند 
        و امید 
        بر گدازه‌ی دوار می‌سوزد.

        (۲)
        زمین دارد غروب می‌کند 
        بی‌آن‌که سخنی بگوید با سرخی خود
        و خون در تجربه‌ی قاعدگی  
        زمانش را به کندی سپری می‌کند 
        چاقویی دارد
        ادامه‌ی رود را می‌برد
        بی‌آن‌که ادامه‌ی مسیر مهاجران را بداند 
        آب از انحنای گلو 
        مسیر دریا را می‌پرسد 
        باد به سُخره می‌گیرد
        و وزیدن مردن
        جریان ممتد فراموشی می‌شود
        یادت
        برفی است  
        که خون کولبری آبش می‌کند 
        گلی در گلوله‌ای از تو در سر دارم.

        (۳)
        و ما  
        تکه‌های یک نقشه را 
        بر سیم‌های خاردار نگه‌ داشته‌ایم 
        از من مسیر گم شدنم را نپرسید 
        چیزی به یاد نمی‌آورم
        پدرم کولبر بود
        و من آن استخوان‌های گمنام را
        می‌شناختم 
        که زبانش را از حلقومش  
        بیرون کشیده بودند 
        از من مسیر گم شدنم را نپرسید 
        سکوت
        زبان مادری من است 
        که از حلقومم بیرون کشیده شده
        و سال‌هاست 
        صورت مادرم را 
        شکسته‌تر می‌کند.

        (۴)
        ما شاعرانی بودیم در خیابان
        ما شاعرانی بودیم کارگر 
        ما شاعرانی بودیم در زندان
        ما شاعرانی بودیم در مرگ
        زندگی همیشه کسب و کار دوم ما بود.

        گردآوری و نگارش:
        #زانا_کوردستانی

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۴۲۴۱ در تاریخ ۲ هفته پیش در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0