سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 9 ارديبهشت 1403
  • روز شوراها
20 شوال 1445
    Sunday 28 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      يکشنبه ۹ ارديبهشت

      مردم شهر

      شعری از

      محمد رضا نظری(لادون پرند)

      از دفتر واژه های بی سرزمین نوع شعر دلنوشته

      ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۲ ۲۳:۵۱ شماره ثبت ۱۲۱۴۰
        بازدید : ۱۲۰۶   |    نظرات : ۲۴

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر محمد رضا نظری(لادون پرند)
      آخرین اشعار ناب محمد رضا نظری(لادون پرند)

      مردم شهر به گوشید...؟
      امشب همه ی میکده را سیر بنوشید.
      با مردم این کوچه و آن کوچه بجوشید.
      دیوانه و عاقل همگی جامه بپوشید.
      در شادی این کودک و آن پیر زمینگیر و فلان بسته به زنجیر وزن و مرد بکوشید.
      امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت...
      نخور جان برادر به خدا حسرت دیروز عذاب است.
      مردم شهر به هوشید...؟
      هر چه دارید و ندارید بپوشید وبرقصید و بخندید که امشب سر هر کوچه خدا هست.
      روی دیوار دل خود بنویسید خدا هست.
      نه یک بار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید خدا هست...خدا هست.
      سر آن سفره خالی که پر از اشک یتیم است...خدا هست.
      پشت دیوار گلی پیرزنی گفت:خدا هست.
      آن جوان با همه خستگی و در به دریها سر تعظیم فرو برد و چنین گفت:خدا هست.
      کودکی رفت کنار تخته...
      گوشه تیره این تخته نوشت:در دل کوچک من درد زیاد است ولی یاد خدا هست.
      مادری گفت:دلم میلرزد!کودکانم چه بپوشند؟!
      چه بگویم که بدانند نداری درد است!پدر از شرم سرش پایین بود...
      زیر لب زمزمه میکرد:خدا هست.
      قاضی شهر قضاوت سخت است...
      نکن حکم به تنبیه و مجازات...به زندان و به شلاق.
      کوچه هایی است در این شهر...پر از جرم و کثافت.
      پر از مرگ شرافت!پر از غصه و اندوه!پر از درد نداری.پر از نکبت و خواری!
      پر از هرزگی و دزدی و معتادی و بدبختی و بیچارگی مردم خوبی که فقط محتاجند.
      به پیغمبر و پیر و ملکوت و بت و میخانه و هر چیز که ایمان تو باشد قسم این
      جرم و جنایت همه از ریشه فقر است.
      کافری نیست در این شهر.خدا باور این مردم پاک است...
      فقط درد نداری است که از ریشه مسلمانی ما را تبری زد که نگویید و نپرسید...
      نگویید که این مردم بیچاره نخندند و نرقصند و نپوشند و ننوشند وبلا نسبت حضار...
      نگو...ند که ایمان و مسلمانیشان زیر سوال است!!
      غم مردم این کوچه و آن کوچه بدانید و بکوشید که اینگونه نباشد.
      بکوشید که ایمان و مسلمانیتان زیر سوال است!
      کودکی گریه کند...آه کشد...عرش خدا میلرزد.
      دل مردم خون است!حال بابا خوش نیست...
      دل بابا خون است...
      حال قاضی خوب است...؟!
      ۰
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0