چهارشنبه ۱۰ ارديبهشت
اشعار دفتر شعرِ جهانسرا شاعر راشد نصرت سراوان
|
|
اگر خویِ عاشق هاْ شود پیشهْ خو کردن
چو بنگری جاییْ در این دنیاْ بَنا کردن
|
|
|
|
|
به این دلدارِ تو از عشقْ تو خوی ات را
بفهمانَشْ جهانِ عشقْ چنان زیباست
|
|
|
|
|
همه شب زمینْ گُسَسته از هم
گویند که به ماهْ شوکت آید
به کم از خوشیْ بَسی نَوازی
شَوَدَش به کام
|
|
|
|
|
به طَریقِ تو شُدَمْ مَنْ مُشتاق تَرین
ای مُکتَشِف از مَنْ!مَنْ بی تاب تَرین
عشق سِتاندی زِ بَرَمْ
|
|
|
|
|
بَر بامِ خانه نشستم شَبانگاهْ جهان چیست
لطف بیامَد شهودَش بی حَدس و گُمانَش
فکر چو مَشعل بِیَفروخت
|
|
|
|
|
با عشق صدای تو شنیدمْ گِره آغاز شد
فَرشِ تو بافتم و چهره هم پَدیدار شد
دستم به هر تار چه قشنگْ تصو
|
|
|
|
|
شام غریبانه که خوردم و با خویش،گرفتار شدم
مستوجب زحمت،که تو را،بنده گرفتار شدم
هضیان من،شنیده ای و
|
|
|