جمعه ۱۶ آذر
اشعار دفتر شعرِ شمع خاموش شاعر بابک فغفوری (پور)
|
|
پرچم صلح را بلند کن ...
............................
ارابه مرگ را بشکنید.
.......................
|
|
|
|
|
بهاریست و دل من روزه دارد
عطش را درسراب کوزه دارد
کدامین گوهر زیبا بجویم
نشانی در دل فیروزه دا
|
|
|
|
|
شعر در پستوی قلبم نم کشید
یک قلم از شرم او ماتم کشید
چون مُرکب مینشست پای دلم
با قلم نی ، هیبت
|
|
|
|
|
بی تو ماتم زده فصل خزونم
بي تو من شبزده و مرثيه خونم
غم شيداييِ تو داده جنونم
|
|
|
|
|
شهر تو از حجره ام شرمگين شد
گوييا باز خاطرم سنگين شد
|
|
|
|
|
تکرار تو يعني من ، اي همسفر مهتاب
بي توچه گذشت برمن اي شعله عالم تاب
|
|
|
|
|
باز اين مرغ اجل حلقه بزد بر كمرم
برد آن سرو تنومند را از چمنم
آن سرو كه تكيه گاه اين عمرم بود
|
|
|
|
|
ميخوام برات از خلوت قناريها غزل بگم
از شاعراي بي نشون، سكوت مردابو بگم
چكار كنم عاشقتم عشقو ن
|
|
|
|
|
منت نهادی بر دل آرامش نهانم
سبز گشت خاک گیتی شاهنشه جه
|
|
|
|
|
نگاه کن بی تو من ماندم در این شبهای تنهایی
زند هر دم به طعنه دل ، چرا اکنون تو اینجایی ؟
ن
|
|
|