صفحه رسمی شاعر جمیله عجم(بانوی واژه ها)
|
جمیله عجم(بانوی واژه ها)
|
تاریخ تولد: | بدون اطلاعات |
برج تولد: | |
گروه: | افراغ اندیشه |
جنسیت: | زن |
تاریخ عضویت: | شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۳ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۹۰۹۵۱ |
تا کنون 2517 کاربر 21112 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: واژه ها
تنها همنشین من اند
وقتی که تنهایی ها
عودمی کنند!
(بانوی واژه ها یعنی کسی که سالهاست به عقد واژه ها درآمده و تنها همراه وهمدمش واژه هاست)
|
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
زمستان راغافلگیرکرده اند
شکوفه هایی که..... ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۹۳۹۳ در تاریخ ۴ روز پیش
نظرات: ۴۷۸
|
|
لطفا بیاوباخودت شادی بیاور... ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۸۸۴۲ در تاریخ حدود ۱ ماه پیش
نظرات: ۳۳۵
|
|
جام تلخ لحظه هارا باتو شیرین می کنم!
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۸۲۳۰ در تاریخ دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲ ۱۹:۴۸
نظرات: ۴۴۱
|
|
غصه ریزان است وچترپاره ای دردستمان! ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۷۹۲۷ در تاریخ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۲ ۱۲:۱۱
نظرات: ۴۴۸
|
|
مانند بغضی درگلو مانده
زندانی زندان احساسم! ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۷۲۳۲ در تاریخ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲ ۰۰:۱۹
نظرات: ۴۹۷
مجموع ۲۶۵ پست فعال در ۵۳ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر جمیله عجم(بانوی واژه ها)
|
|
زن جوان با سلیقه وتلاش زیاد تمام آپارتمان کوچکشان را زیروروکرده بود لوازمش را شسته بود وهمه جا برق می زد آخه یک روز بیشتربه عید نوروز نمانده بود آخر شب هم خوشحال از اینکه تمام کارهایش راسر فرصت انجام
|
|
جمعه ۱۴ آذر ۱۳۹۳ ۰۲:۰۷
نظرات: ۲۴
|
|
مدادسیاهم حسابی کوچک شده بود باهزار بهونه والتماس ازمادرم خواستم که اجازه بده خودم برم مغازه وبگیرم مادرغرغری زد پولو به همراه یک لیست داددستم و گفت حالا که می ری واسه منم خرید کن ولی زود برگردی
|
|
سه شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۳ ۲۳:۵۶
نظرات: ۲۷
|
|
پیرزن بی خیال وسط خیابان ایستاده بود خیابان نه خیلی بزرگ بود نه خیلی شلوغ اما به هرحال طوری ایستاده بود که ماشینی نمی توانست از دو طرفش رد شود آن طرف کنار پیاده رو هم دو مرد بی خیال ایستاده بودند وتما
|
|
يکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳ ۰۱:۲۱
نظرات: ۲۰
|
|
دخترک زیر انداز کوچک و زنبیل اسباب بازی هایش رابرداشت تا برود زیر سایه ی درخت توی حیاط بازی کند دم در حال که خواست که خواست دمپایی هایش را بپوشد کفش های پاشنه بلند مادر توجهش راجلب کرد فوری آن را پوشی
|
|
سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۳ ۱۵:۵۹
نظرات: ۲۱
|
|
نصف شبی هوس نوشتن به جونم افتاده بود نمی دونی اونم چه جور پریدم جلوی کامپیوتر وتوهمون تاریکی شروع کردم تند تند به نوشتن. نمی دونی چه حالی میداد هرچی دلم خواست صغری کبری چیدم. صفحه رو
|
|
پنجشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۹۳ ۰۱:۲۳
نظرات: ۲۸
مجموع ۱۰۴ پست فعال در ۲۱ صفحه |