سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 29 اسفند 1402
  • روز ملي شدن صنعت نفت ايران، 1329 هـ ش
10 رمضان 1445
  • وفات حضرت خديجه سلام الله عليها، 3 سال قبل از هجرت
Tuesday 19 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    سه شنبه ۲۹ اسفند

    پروانه ای در خواب

    شعری از

    برهنه در بارانِ دره ی کومایی

    از دفتر برهنه در بارانِ درّهٔ کومایی نوع شعر آزاد

    ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۰ ۰۲:۵۶ شماره ثبت ۹۷۱۱۱
      بازدید : ۲۱۳   |    نظرات : ۴

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه
    دفاتر شعر برهنه در بارانِ دره ی کومایی
    آخرین اشعار ناب برهنه در بارانِ دره ی کومایی

    "پروانه ای در خواب"
     
     
     
    از بلندایِ شب می آمد...
    و ترسی اَش از شب نبود.
    ردایی از نور به تن داشت
    و قلبش پر از پروانه های بنفش بود.
     
     
    از اوجِ شب می آمد
    و چشمانش یکی ماه بود و یکی خورشید
    و کهکشان از لبانش می بارید.
    از خوابِ باتلاقیِ شب بر می گشت
    و چشمه ساری از نور در لبانش.
    ترسی اَش از شب نبود.
    می گفت:"ترس من از مرگ نیست.
    هر چند که چون شبح بر تنم تار تَنَد.
    هرچند که اَنگره مینویِ شب را فرا راهم دارد.
    هرچند که آغوش زناکارش را بر من بگشاید!".
     
     
    می گفت:"ترس من از مرگ نیست.
    و بگذار خورشیدِ عریانِ لبم را در دوزخِ سیاهِ سکوت بگدازند.
    بگذار شمیم ِ ماهِ بلندِ عشق را هرگز استشمام نکنم.
    بگذار ابلیسِ زشتخویِ نابودی،چنگال پلیدش را بر جانم بفشارد".
     
     
    از قصرِ عفریتگانِ شب بر می گشت،
    از دژِ گُجَسته ی شب.
    تنها بود،در هم شکسته.
    فروغِ خورشیدش بر آب بود و ماهِ شوکتش لبِ بام.
    اما قامتِ نورش نشکست و یخِ مردانگی اش آب نشد.
    و بر بلندایِ آفتاب پر کشید و از کوهِ قافِ شب گذشت.
     
     
     
    می گفت:"ترس من از مرگ نیست.
    با آن که قرن هاست خورشیدِ سراب،
    بر خود،نقابِ آب زده است.
    با آن که قرن هاست ابلیسِ پستِ کذاب،
    ردایِ شکوهمندِ اهورایی به تن کرده است؛
    با آن که قرن هاست معشوقه ی امید را
    در سیاهچاله های ظلمتِ تردید
    -زمان به زمان-
    بی عصمت می سازند".
     
     
     
    ترسی اَش از شب نبود،
    و نه از شب-باتلاقِ شب.
    اما می ترسید.
    می گفت:"ترس من از کرکس وار زیستن در این بیابانِ دلمرده ی فاسق است.
    ترس من از فروختنِ آواز در شبِ روسپیِ عورت °نماست.
    ترس من از تن دادن به آغوشِ ماروتیِ عریانِ سازش است.
    ترس من از فروختنِ مسیحِ آزادگی به یهودایِ زنانگیِ تسلیم است.
    ترس من از تسلیمِ چکاوکِ فریاد به سلاخِ پر زنانگیِ تزویر است!".
     
     
     
    و ترسی اَش از پروانه شدن به دست شمعِ شب نبود.
    و شمع را آتش زد،
    شب را آتش زد
    و در یک شبِ ابدی 
    به سوی نور پر کشید !
     
     
     
    (برهنه در بارانِ دره یِ کومایی)
     
    فخرالدین ساعدموچشی
    ۲
    اشتراک گذاری این شعر

    نقدها و نظرات
    عباسعلی استکی(چشمه)
    سه شنبه ۱۰ فروردين ۱۴۰۰ ۱۴:۱۱
    درود بزرگوار
    بسیار زیبا و جالب بود خندانک
    محمد علی رضاپور
    سه شنبه ۱۰ فروردين ۱۴۰۰ ۰۹:۴۱
    خندانک خندانک خندانک
    مجتبی شهنی
    سه شنبه ۱۰ فروردين ۱۴۰۰ ۲۰:۳۰
    درود فراوان شاعر بزرگوار
    بسیار
    عالی
    بود خندانک
    مجتبی شهنی
    سه شنبه ۱۰ فروردين ۱۴۰۰ ۲۰:۳۰
    🌹🌹🌹
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0