با من قدم برداشته امشب
مردی شبیه من شبیه درد
دل خسته، دل آزار، دل مرده
مردی که اسمش هست تنها مرد
مردی که از سرکوب می ترسد
از عشق این آشوب می ترسد
مردی که بعد از تو خدا داند
از خواب های خوب می ترسد
من دکمه های سست پیراهن
یا قاب عکس خاکی دیوار
ترکیبی از ترس و فراموشی
یا چشم های خسته ی بیدار؟
شعری پر از تعقید معنایی
یا یک معمای بدون حل
رمزی ترین نوع کنایه، من
مصداق عینی خود معضل
من کیستم اصلا نمی دانم
این من کجای ماجرا گم شد
آن مرد در آیینه ها خوش حال
حالا شبیه راز ها گم شد
از من همه برگشته اند انگار
چون پوکه ای افتاده روی خاک
مانند شهری بعد جنگ سخت
در خاک و خون غلطیده وحشتناک
گیجم پر از تردید و شک یعنی
مثل سوالی در پی پاسخ
آشفته تر از ذهن بیمارم
هم چون خیالی خشک روی مخ
تقدیر من هیچ است و جبر عشق
پیچیده چون پیچک به فرجامم
از من گذشته.. هر چه بادا باد
مثل رباعی های خیامم
سر مشق این دفتر نوشتی مرگ
تکلیف من بعد از تو روشن نیست
چون جاده ای در مه فرو رفته
پایان راه من معین نیست
#حسین_سیدبر
#پنجشنبه_7/8۸
چهار پاره زیبا و دلنشین بود