ای بهار اطلسی هایم بیا
همدم دلواپسی هایم بیا
شب به شب باید سبکبالی
کنم
یا که دردم را به دل ،
حالی کنم
در شبم او نقش مطلق می
کشد
گوشه ی چشمش اناالحق می
کشد
من فقط گفتم کمی دلواپسم
شیخ صنعنانی غریب و بی
کَسَم
با دو چشم خویش ، آهم
را ببین!
بی کسی های نگاهم را ببین
قطعه ی اشک قدیمم را بخوان!
کودکی های یتیمم را بخوان!
خانه ام در کوچه ی دلواپسی
ست
یک قلم! دار و ندارم بیکسی
ست
در نگاهت ، عشق را حک
می کنم
نذر صد جعبه عروسک می
کنم
گریه ام را از نگاهت پاک
کن
این دلم را با دو دستت
خاک کن
بعد از آن از من به این
و آن بخوان
هیچوقت! ، بر گور من قرآن
نخوان
در شب ِ تشویش ِ شعرم
حاضری
در غزل آباد زخمم ، شاعری
باغ پاییزان ِ دردم را
ببین!
این دل ِ صحرانوردم را
ببین!
من نگاهت می کنم با دلخوشی
کار تو ای مهربان ، عاشق
کشی !
فرصت این ناله ها در پیش
توست
دیده ی خونبار بیخ ِ ریش
توست
سرنوشتم با غمت درگیر
بود
من دلم ، در چشم نازت
گیر بود
بی تو من داغ ِ عروسک
داشتم
کاشکی من چون تو قلّک
داشتم
جمع می کردم شبی غم های
ناب
می شکستم اشک هایم را
به خواب
سهم چشمانم همیشه چکّه
بود
کار و بار غم در اینجا
سکّه بود
فکر اینجا را نکردی ماه
ِ من؟!!!
شعله دارد حسرت این آه
ِ من
مقصد من! ناکجایم را بگیر!
در دل ِ خود ردّ پایم
را بگیر
نذر چشمانت دو چشم یاس
من
حافظت باشد فقط احساس
من
تا نگویی من رفیقت نیستم
همدم ِ درد ِ عمیقت نیستم
من نسب از پشت حسرت بُرده
ام
مهربانم! ، پیش از اینها
مُرده ام.....