اسبنْده ام
در صیرورت سُربی یک فردا
و ابَر_اخْتَران تاجدار
در سرودگان آبی رگهایم
رقص تازیانه ی بادْسارهاست....
_تاریخ سترگم را
در درخت یشم، هنگامه خواهم کَرد..._
.
.
.
مرا ببوس!
ای سمام بور
.
.
.
این غنچه ی مکیده از تمشک رسوایی را
که از ظفر شعبده ی زیستن
از عسل سیاه
میباراند بلور طراوت حوا در خویش....
بمان!
با دستهای گرم وفاداری
در تالار بولشوی
در عِرض میثاق مورچگان، شبی
که میبوسم از جان ،هر پگاه...،
پسران زرگیسوی ماساندرا ام را
_و
اکلیلهای عطر
گرد زمان عشق
مجنون اشنای مست تماشا اند...
_
.. می خواهمت دلم!
به راز
به مراقبه، به نیاز
به ستیغ کوهستانهای فاش پیموده،
به اشراق خفته در لنف یک رؤیااا،
ارمیده
بر شانه های پرعصب دریا
بیمثااالتر
بیمثال
___چون رجحان سوسن در هزاران قرن...___
میخواهیَم
با ارینبان سفیدی
پنهان در گلبرگهای سرخ...
..
میخواهم تورا
با شکوفه های سبز_ فام ابریشمینْ نگاه،
هر بیگاه..
بنگر!
به رنج رستک
به زجر سیاه_ بندان ، دمی...
در تلاوت لبخند و طوفانزار
و هزاران ویرانی
و هزاران درد
در سینه ی شبستانهاست
.
.
.
شب است، آری
شبــــــ
شب شبق
شب ابنوس
شب باغهای کلاغ و ویلانی
در چشمهای تو!
و
مرغان عصمت اقیانوس
.
.
.
_در نازکای انگشتانم
خورشیدی، به ساعت آهنگ رامشگران اهوراییست
_
بیا...
نزدیکتر بیا..
تا نوازش پوپک
در چتر لیمویی تورینم
_در بامداد ورسک و مایاک_
که میریزد نوشاک زنجبیل و شراب دورانها،
خاویار ماهیان غمگین اواره را، در خویش...
.
.
.
ما
اغشته میشویم شبی
با سرخی گلوی شقایقها
در پارسایی این وطن،
با تصنیف های جادویی هر رقص
.
.
.
و باله های قویی گران
بنشین!
به آوازی چنان
بی انکه بشنوی گزافه ی خوشه چینان زردِ بــــود ات را
_ در برکه های مقدس عنقاتبار شهدامیز_
🌸