پنجشنبه ۱۱ ارديبهشت
آخرین روز خزان شعری از ابوالفضل زارعی
از دفتر خنیاگر ِروزگار نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۰ ۲۰:۱۷ شماره ثبت ۱۰۶۶۵۹
بازدید : ۲۰۰ | نظرات : ۶
|
آخرین اشعار ناب ابوالفضل زارعی
|
آخرین روزِ خزان بود که باران آمد
باد می آمد و می گفت ، زمستان آمد
خنده از چهره ی بُستان به کجا هجرت کرد
زرد و پژمُرده شدن ، رو به گلستان آمد
بادِ بی رحم به تاراجِ گیاهان کوشید
قاصدک راه نشان داد و به بُستان آمد
گیسوان از سَرِ هر باغ عجب می ریزد
لحظه ی خامُشیِ مرغِ خوش الحان آمد
اَبر می آمد و رُخسارِ هوا خاکی بود
سَرخوشی بَر تَن و اندیشه ی مَستان آمد
ابر گریان شد و خورشیدِ پَسَش می خندید
خنده و گریه بیامیخت و باران آمد
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
و جاودانه. ماندند
و جان را سرمایه هستی
حضرت حق دانستند
جز خواسته اش
قدمی پا فراتر نگذاشتن