سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        امروزه روز

        شعری از

        سید مصطفی سراب زاده

        از دفتر شعرناب نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۳ شهريور ۱۴۰۰ ۱۸:۳۶ شماره ثبت ۱۰۲۲۸۳
          بازدید : ۱۷۹   |    نظرات : ۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر سید مصطفی سراب زاده

         
        (برگرفته از کتاب تعزیه ذهن  - 1/6/1400 )
        دنیای من از یک چهاردیواری ساده
        منو سمت دره باز هل میده
        دو تا دست سرم زده در صف
        به چهاردیواری تو باز گل میده
        اولش که دم است، دمِ در گیره
        از آن لیست سی هزار و دو نصفی
        دکتر آدرس بازدمم را فردا میده
        خواهش و توناست بر سر تلفن
        یکی آنور خط هرروز نفس میده
        انتظار امروز برای بوسه های پست شدست
        انتظار فردا اما ترسیده
        بوسه زنگ می زند و من می شنوم
        سرپرستار آدرس صورت های دیگرو میده
        گاهی خوابم می رود ولو اینبار می آید
        بدون اون دَم که دمِ در خوابیده
        می کشم حباب تنفسی را به یادت
        بی بازدمش که سرِ صف بریده
        دستانم که فریز شده نیستند
        نگو ممیزی داره و سُرُم هوا میده
        همین کاغذ خوردها و مداد بهداری
        دوباره برای دردها جواب میده
        من نویسنده ی متبحر نیستم اما
        تسویه حساب نفس ها سهم داره
        فقط بهداشت نیست که مجوز میده
        وزارت ارشاد هم شعر واکسینه کم داره
        سر ساعت هشت نگهبان باز گل میده
        برای صورت کناری که ملحفه ی سفید داره
        دستم به پنجره می رسد و می بینم
        مادرش آنور خیابان چادر سیاه داره
        مردانگیش آن بود که دست بالا کنم
        دکمه ی پیراهن از بالا کنم
        برای گلی که عطر مادر میده
        یک تشکر نظامی دل قرص میده
        همین شد که پسرش را امید داره
        آرام می نشیند و چشم بالا می زند
        پنجره مان حالا فوت آیت الکرسی زیاد داره
        هرچند ملحفه هامان خیلی فرق داره
         
        چهاردیواری من سادست ولو باز می پیچه
        سه تخت که هرشب ده نفر راه میده
        سه تا تنفس مصنوعی مانده اند معطل
        چه کسی دستگاه راه به من قرض میده
        اکسیژن مانده ست در واهمه و بیداد
        بین نفس های تکراری و سایتوکانی
        یک پرستار هایش را قرض میده
        ها که می کنم سرم داغ می شود
        دستم به قلم است ولو در واقع
        مشتیست که کپسول اکسیژن هل میده
        آخر شب یک تنفس آزاده
        یک تیم آبی و بازدمش برای
        تخت کناری که دگر جواب نمیده
        دستش را می کشم بیاد دیروزها
        کمی نقاشی که رنگ میده
        یک تیم قرمز سرخ می شود حالا
        شوک آخر داره برق میده
        آنان که مرا خوانده اند می دانند
        مدادم همواره مشکی رنگ میده
        فقط به احترام حلقه ی دستش
        امشب داره طلایی رنگ میده
        یک تیم سرخ کبود می شود حالا
        جوون بود و قلبش ذکر میگه
        یک اینتروال پنج تایی دکتر میگه
        دستگاه داره حالا شمارش میده
        اتصال تلفنی رسیده تا گردش خون
        نامزدش هنوز داره ها میده
        سر کات آخر قلم می ایستد
        شاعر متاثر از درد و
        یک جوون رعنا امشب باز وا میده
        مثل هر تک سکانس این روزها
        یک بوق ممتد صحنه را پایان میده
        روزنامه می زند تیترش را
        یک روز سیاه که بوی خون میده
        شاعر می خواند معادلش را
        یک های عروس که داره جون میده
        چشم می زنم و باز می گردم
        به نگاه قلمم که روبه بالا بود
        ------*------
        آخ خط ممتد را دستم خورد
        ببخشای یک لحظه کاغذ روی تخت نبود
        خط با بوق ممتد فرق داره
        باز نگو تقصیر شاعر بود یا نبود
        قلم که بیمارستانی شد
        هرشب دردسر تازه ای داره
        ساعت نو شده اما هنوز می گویند
        غیر دکتر و شاعر کسی آنشب آنجا نبود
        آخر من همان بازیگر می شود
        همان که کیمیایی قول داده بود
        شروعش سکانسی بود که د َم در مرده بود
        آخرش اما یک شعر جشنواره ای
        گفت کدامش بازیگر بود کدام نبود
        فیلم نامه اش ضمیمه ی پرونده است
        سکانس اول اصلا جزو فیلم نبود
        فقط خیس خورده بود و خونی
        شروعش آنجایی بود که انگار نبود
        حتی خود پولاد هم نفهمیده بود
        نقش اصلی او بوده یا اوکه مرده بود
         
        ساعت حالا شش صبح شده بود
        تیم پرستاری کمی چاقتر شده بود
        لباس کتابی شش لایه ای
        همه صبحانه شان را خورده بود
        مثل داستان یکی بود و یکی نبود
        مادرش آنطرف خیابان امروز بود
        همانکه تخت نداشت دیروز
        امروز بدون صبحانه رفته بود
        انتقادی نیستم چون جواب نمیده
        قلم که بیمار شد همین میشه
        شاعر سرش را راحت به باد میده
        سر میز صبحانه ی هیچ نفره
        دکتر جایم را به یک جوونتر میده
        نه که پیر باشم بحث آرزوست
        خواستنش بیشتر از من قد میده
        فرق نداره بدحال باشی یا عاشق
        خاکی که باشی خودت می دانی
        خوابیدن روی زمین چقدر حال میده
        تخت روبه رو باز داره اشهد میگه
        قلم می چرخه و از پائین به بالا میگه
        یک تیم خیس شده حالا با پاهای محکم
        پنج بدن داره بهش برق میده
        از اینتروال پنج تایی دکتر نمیگم
        فرصت کم و یک پرستار با ترس
        صورتش را باز ملحفه ی سفید میده
        قاب عکس دخترش خندانه اما
        هنوز تخت را به پدر بغل میده
        این ثانیه را فقط شاعرا می فهمند
        شکست قاب شیشه ای در صبح
        نوای یک شعر جشنواره ای دیگه میده
        من دگر دنبال مجوز نیستم
        همین خورده شیشه از عکس دخترک
        داره خط به خط امضا و مُهر میده
        یک تیم خیس شده حالا برمیگرده
        با پلاستیک هایی که بوی تاول میده
        قلم می چرخد میان پاهایشان
        راست به چپ با ساز گام هایشان
        می ایستد سرپرستار و می گوید
        دستها بالا، سُرُمت داره هوا میده
        دست نوشته ها بایگانی تا بازدم
        قلمت شیشه رفته و داره جون میده
        انگار از مرگ هنرمندان نشنیده
        بدن افتاده و نفس رفته
        قلم همواره خودش را تکون میده
        نه که سبکش رقصنده باشه
        یک موج از روح را نشان میده
        نترس از قطعه ی هنرمندان
        یک مقبره در اوج بازجویی
        آواز سیاست درس میده
        سالهاست ذهن بیمارگونه ی خانه
        می نازد به معلمها و دکترهایش
        یا که بهداشت به همین ها و معادلهایش
        همون که اخبار صد دفعه نشون میده
        هزار دفعه اما روزمره نشون داده
        ثروت حالا بوی فقر میده
        بحث اگر آنتی بادی باشه مردم را
        یک واکسن فرهنگی فقط نجات میده
        بگذریم از چاله ی سیاست ها
        رئیس جدید کارش را شروع کرده
        بیمارستان نو و بیمار بوی تازگی میده
        خانوار چهار مرده به بالا را
        دستگاه اکسیژنی خارجی وام میده
        همین بس که نسل ما میمیرند و نمی دانند
        چه کسی فردا مهمونی را باز میده؟
        یک تیم ناتوان می خواند اعلامیه را حالا
        عکسی آشنا داره از تعهد میگه
        سرپرستار بچه ی خواهرش را شیر میده
        سر قلم در انفوان چرخیدن
        فیلتر می کند راه ورودی را اما
        یک ها راه خروجی را نشان میده
        دستگاه طوری کار می کند انگار
        داره طلبکار باز قرض میده
        ها که می کشم سرفه گیر میده
        یک تیم سفید داره شمارش میده
        قلم افتاد و ببخشای اگر نونش
        سر اکسیژن قافیه قرض میده
        ها می کشم برای صورت خندانش
        دختربچه ای که پشت پنجره نور میده
        هشت طلاییِ کف دستانش
        قدبلندی کرده و هی دست تکان میده
        منم مصطفی، آنکه امروز آرامیده
        گَر قبلتر مرا خوانده باشی میدانی
        سرنگ افتاده فردا خودی نشان میده
         
         (( تقدیم به مادرعزیز سرپرستار ملیحه لواسانی - بیمارستان امام خمینی تهران   
         تقدیم و یاد سرپرستارعزیز سرکار خانم منیر حافظی گرامی باد ( میشه هنوز سر سفره بنشینی؟ من مصطفی ام همانکه آسه آسه می خورد و آخرین نفر ناهارش تمام می شد – یادش بخیر تو چقدر قشنگ آن را بازیچه ی خنده ی سفره می کردی ) 
        سپاس و قدردانی از قهرمانان سلامت ))   
         
        نویسنده: مصطفی سراب زاده
        ۳
        اشتراک گذاری این شعر

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0