شنبه ۱۳ ارديبهشت
اشعار دفتر شعرِ یک نفر منتظرت هست... شاعر ندا عبدحق
|
|
با تو افتاده ام انگار به دنیای دگر
بافتم دور خودم پیله ی رویای دگر
بعد پروانه شدن ، دو
|
|
|
|
|
امشب که نهال غم چون سرو تناور شد
هم دفتر و هم دامن از اشک قلم تر شد
|
|
|
|
|
وقتی که دوری تو برایم مقدر است
گفتن زتو برای دلم زخم خنجر است
|
|
|
|
|
اندازه غمها به دلم جا شدنی نیست
این سفره دل پیش همه وا شدنی نیست
|
|
|
|
|
چون موی پریشان شده در باد
حال دل ما دست تو افتاد
|
|
|
|
|
منظومه ی شعر منی و روی مدارم
با چرخش هر واژه به یاد تو دچارم
|
|
|
|
|
آه دلتنگی و پاییز و شب و بیداری
ساعت و ثانیه و عقربه و دیواری
|
|
|
|
|
دلم دارد هوای دیدن یک ریز باران را
و عطر برگهای پونه و گشنیز و ریحان را
|
|
|
|
|
گاه بهتر ز سکوت است که طوفان برسد
فصل دلدادگی شیشه و باران برسد
|
|
|
|
|
روزها رفت و سرآمد انتظار
نیست مهری در مرام روزگار
|
|
|
|
|
آمدم شرح دهم حال خودم، باز نشد
غیر عشقم به تو چیزی ،دگر ابراز نشد....
|
|
|
|
|
پهلو گرفته کشتی یادت
در بندر آزاد رویایم
امشب چه طوفانی به پا کرده
ابر خیال تو به دنیایم...
|
|
|
|
|
هوای بودنت چرا نمی رود ز باورم
بگو از این شب سیه چگونه جان به در برم....
|
|
|
|
|
چون بید کنار جوی با باد پریشانم
یا یک پر کاهم که بازیچه ی طوفانم...
|
|
|
|
|
ایکاش که امشب درِ هر میکده وا بود
بر کوی و گذر سجده ی مستانه روا بود...
|
|
|
|
|
به زمانی که پر از صحبت آتشگین است
و زمینی که پر از آدم دل چرکین است
|
|
|
|
|
قبله ی من در حجاز چشم توست ...
|
|
|
|
|
هرچه را خواسته ام خوب مهیّا شده است
در دلم محفلی از یاد تو بر پا شده است...
|
|
|
|
|
با زبان بی زبانی بارها گفتم بمان....
|
|
|
|
|
چون پنجره ای حبس شده بر تن دیوار....
|
|
|
|
|
من همان موجم که سرگردان به دریا مانده ام
دورم از ساحل ولی با صخره تنها مانده ام...
|
|
|
|
|
خزان هم مثل تابستان گذشت و برگ و باری نیست
بنازم همت غم را که چون او ماندگاری نیست...
|
|
|
|
|
بال پرواز مرا چید و گرفتارم کرد
درد با جان من آمیخت و بیمارم کرد
|
|
|
|
|
باز قلم گرفتم و همین مرا بهانه شد
چشم تو یادم آمد و حرف من عاشقانه شد
|
|
|
|
|
دار غم نبودنت فشرده بر گلوی من
نشسته قاب کهنه ای جای تو روبروی من....
|
|
|
|
|
هرلحظه ی چشم من ابری زخیال توست
سیلاب شده دامن از فاصله گریانم
هر روز و شب عمرم با یاد تو طی
|
|
|
|
|
دلتنگ و بیقرارم آتش زدی به جانم
در پشت خنده گم شد صد گریه ی نهانم
|
|
|
|
|
خانه ام لبریز شب یاد تو در میرند
کم نگردد لطف غم روزو شب سر میزند
|
|
|
|
|
ذکرم شده نام تو
قلبم شده رام تو
دلگرم خیال تو آغاز نمیخواهد
|
|
|
|
|
از چه ای آرام جان صبر و قرارم برده ای
مرغ دل را از چه رو کنج قفس آزرده ای
|
|
|
|
|
ای قلم بنویس میلرزی چرا در دست من
من گرفتار چرا بی تاب و حیرانی چنین
|
|
|
|
|
پروانه شدن رفته از خاطر و از یادم
در پیله ی تنهایی از چشم تو افتادم....
|
|
|
|
|
می رسد کم کم ز زه فصل قشنگ رنگها
زرد و نارنجی و قرمز فصل رقص برگها
|
|
|
|
|
اینجا من و چشم ِ تر آنجا تو و آن چشمان
بی عشق نمی ارزد یک لحظه در این دوران
|
|
|
|
|
این همه چشم سیاهت را ندیدم بس نبود؟
نقش رویت را به ماه شب کشیدم بس نبود؟
|
|
|
|
|
در خیالم نگه ات گاه مرا سر میزد
مثل نیشی که قلم بر تن دفتر میزد....
|
|
|
|
|
ماجرای عشق ما در خانه ی آغاز ماند
بین رفتن تا رسیدن از حقیقت باز ماند...
|
|
|
|
|
دوباره شب شد و غم ات از دل من امان گرفت
|
|
|
|
|
دوستت دارم، چرا بد با دلم تا میکنی
در خیالم شورشی هر لحظه بر پا میکنی....
|
|
|
|
|
تا کی کبوترانه بر بام تو نشینم
چشمم به ره که آیی گل از رخ ات بچینم....
|
|
|
|
|
نور چشمان مرا برق تمنای تو بود
آینه در طلب قامت رعنای تو بود....
|
|
|
|
|
من هوای تو به دل دارم و شب بیداری
با خیال تو همه روز و شبم تکراری....
|
|
|
|
|
در خم کوچه ی یادت همه شبگذرم
مثل دیوانه سر کوی تو من رهگذرم....
|
|
|
|
|
ایکاش که امشب درِ هر میکده وا بود
بر کوی و گذر سجده ی مستانه روا بود...
|
|
|
|
|
دل من از این گرفته نکند که بیقراری
نکند تو هم شبیه منی و به غم دچاری....
|
|
|
|
|
تو مرا برده ای از خاطر خود میدانم
من ولی سخت فرومانده ی آوار توام....
|
|
|
|
|
نگه ام سوی تو و میل تماشا دارم
|
|
|
|
|
٭گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
|
|
|
|
|
زگل راز شکفتن را بیاموز
نه چون هر دست ،چیدن را بیاموز...
|
|
|
|
|
از زبان آینه آید ندا
درد را بذار و مستانه بیا...
|
|
|
|
|
کنون یادم ترا در جان گرفته
به یادت چشم من باران گرفته.
همه آشفتگی های خیالم...
|
|
|
|
|
مثل زهری که به یک جرعه تو را نوشیدم
با تو از غربت و تنهایی شب کوچیدم...
|
|
|
|
|
با بغض شکسته در گلویم
از سوزش غم چگونه گویم...
|
|
|
|
|
بال پرواز مرا چید و گرفتارم کرد
دردبا جان من آمیخت و بیمارم کرد.....
|
|
|
|
|
هرشب خیالت از دلم امن و امانم می برد
وز چشم و تن دزدانه تر جان و جهانم می برد....
|
|
|
|
|
پر از تکرار یادت می شوم امشب...
|
|
|
|
|
می رسد کم کم ز ره فصل قشنگ رنگها
زرد و نارنجیّ و قرمز...
|
|
|
|
|
بامن خسته ،سخن از ره هموار مکن
پیش ِ افتاده دگر ،صحبت دیوار مکن...
|
|
|
|
|
هوا ابری
هوا بارانی و سرد است
شبیه یک غروب روز پاییزی...
|
|
|
|
|
از پس یک آینه آید ندا
می کشاند سوی خود آنگه مرا....
|
|
|
|
|
از دست غمش تا به سحر ناله کنانم
از سینه رسد تا به فلک آه و فغانم...
|
|
|
|
|
دچار چشم تو بودن که اشتباه نبود
در انتظار تو ماندن ،مگر گناه نبود؟....
|
|
|
|
|
ردی ز درد عشقت جا مانده بر دل من
یک کاروان خیالت همراه محمل من....
|
|
|
|
|
هر شب خیال تو زمن امن و امانم می برد
وز دیده خواب هر شبم ،جان و جهانم می برد....
|
|
|
|
|
تا پای ترا به دل کشیدم
از مردم این جهان بریدم....
|
|
|
|
|
چون بید کنار جوی در باد پریشانم
زان لحظه ترا دیدم در وصف تو می مانم
از لحظه ی دیدارت....
|
|
|
|
|
باز هم شب شد و من
یاد ترا پوشیدم،
مثل یک جامه ی خواب.....
|
|
|
|
|
پاییز و بهار و همه ی فصل بهانه،
گم گشته ی راهیم و، به هر کوچه روانه...،
|
|
|
|
|
یک نفر هر شب برایت تا سحر بیدار می ماند بیا...
|
|
|
|
|
دریغ از عمر بی حاصل،گذشت از سر بهارانم....
|
|
|
|
|
منو این قلم چه زیبا
شده ایم محرم هم....
|
|
|
|
|
دردم زفراق تو
ذکرم شده نام تو
مشغول خیال تو آغاز نمی خواهد....
|
|
|
|
|
دلتنگ و بیقرارم، آتش زدی نهانم
خشکیده دیده ی من،فکری بکن تو جانم...
|
|
|
|
|
باز باران شد بهانه
در هوایت عاشقانه
هم قدم با خاطراتت.....
|
|
|
|
|
بگذار تا بگریم نه مثل ابر باران....
|
|
|
|
|
چون که یادش سر زده آمد به دل.....
|
|
|
|
|
سکوتم پر زفریاد و نهفته در دل شبها...،.
|
|
|
|
|
در معرکه ی عشقت مغلوب من ٭جانا٭
|
|
|
مجموع ۸۳ پست فعال در ۲ صفحه |