صفحه رسمی شاعر بهمن بیدقی
|
 بهمن بیدقی
|
تاریخ تولد: | شنبه ۸ بهمن ۱۳۴۵ |
برج تولد: |  |
گروه: | افراغ اندیشه |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | چهارشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۹۸ | شغل: | مهندس عمران |
محل سکونت: | تهران |
علاقه مندی ها: | طراحی - نقاشیخط - صنایع دستی چوبی شامل نقش برجسته و مجسمه - نقاشی رنگ روغن -عکاسی- سرودن شعر - نوشتن داستان کوتاه |
امتیاز : | ۱۰۵۶۳ |
تا کنون 345 کاربر 1507 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: برای مشاهده ی آثار هنری دیگر (ازجمله طراحی ، نقاشی ،خط ، صنایع دستی )درصورت تمایل میتوانید به گوگل و وبلاگ اینجانب در سایت صدهنر مراجعه فرمائید . یا اینکه درگوگل به فارسی بهمن بیدقی را تایپ فرمائید |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
خون میچکد از،
تارِ دلِ سازِ من
از زخمه ی تارِ دلنواز من
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۴۱۰ در تاریخ ۲ روز پیش
نظرات: ۰
|
|
نیمه ی دیگرِمن ، رفت و برنگشت ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۳۷۳ در تاریخ ۳ روز پیش
نظرات: ۶
|
|
ای وای از منی که ،
با طناب تو افتاده ام درچاه
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۳۵۲ در تاریخ ۴ روز پیش
نظرات: ۱۲
|
|
آخر، ژنِ ناجورت ،
کار دستمان داد
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۳۳۱ در تاریخ ۵ روز پیش
نظرات: ۱۲
|
|
چقدر مفهومها عوض شده دراین ،
شهرحیران
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۳۱۵ در تاریخ ۶ روز پیش
نظرات: ۱۰
مجموع ۱۶۸۷ پست فعال در ۳۳۸ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر بهمن بیدقی
|
|
مواظب چشم دیگران باشید مورد نخست : این واقعه برای یکی اقوام نزدیک من روی داد : وی که دوقلوهای سالمی را بدنیا آورده بود ، روزی یکی ازآنها را درحالیکه هنوزبغلی بود را در آغوش
|
|
چهارشنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۱ ۱۴:۰۶
نظرات: ۶
|
|
نیم قرن پیش ، تازه به دنیا آمده بودم ، پولی نداشتم ولی به شادیِ کودکانه ام ، شاد بودم . نیم قرن پیش ، همه آنچه که دارم را نداشتم ، ولی بینهایت بیشترازانچه دارم را داشتم ، مادر داشتم . نیم قر
|
|
سه شنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۱ ۰۶:۵۳
نظرات: ۶
|
|
انتقام خوبست یا بد؟ مورد اول : چندسال پیش ، درمیدان امام حسین ، یک جوان بسیجی توسط جوان دیگربه قتل رسید . خانواده ی مقتول بنا به عقاید مذهبی و شاید امید به ثواب دنیای واپسین ، یا اینکه با مر
|
|
يکشنبه ۲۸ فروردين ۱۴۰۱ ۱۰:۲۰
نظرات: ۰
|
|
منّت مردمِ آن شهرسحرآمیز، زندگی خوبی را میگذراندند . همه جا آرام بود وعادی . پدرها صبح زود ( نه ساعت ۱۰ ) سرِ کارهایشان بودند و مادرها صبح زود، خواب را وداع میگفتند که به ا
|
|
پنجشنبه ۱۱ فروردين ۱۴۰۱ ۱۳:۲۴
نظرات: ۰
|
|
کل کلای عاشقانه فرهاد که ازسرِکار برگشت و واردِ خونه شد ، پس ازسلام و احوالپرسیِ دمِ دستی ، شیرین گفت : لباس بیرونِتو درنیار میخوایم بریم خرید . فرهاد گفت : خریدِ چی ؟
|
|
شنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۰ ۰۵:۱۷
نظرات: ۰
مجموع ۱۵۲ پست فعال در ۳۱ صفحه |