صفحه رسمی شاعر بهمن بیدقی
|
 بهمن بیدقی
|
تاریخ تولد: | شنبه ۸ بهمن ۱۳۴۵ |
برج تولد: |  |
گروه: | افراغ اندیشه |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | چهارشنبه ۲۷ شهريور ۱۳۹۸ | شغل: | مهندس عمران |
محل سکونت: | تهران |
علاقه مندی ها: | طراحی - نقاشیخط - صنایع دستی چوبی شامل نقش برجسته و مجسمه - نقاشی رنگ روغن -عکاسی- سرودن شعر - نوشتن داستان کوتاه |
امتیاز : | ۱۰۵۶۳ |
تا کنون 345 کاربر 1507 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: برای مشاهده ی آثار هنری دیگر (ازجمله طراحی ، نقاشی ،خط ، صنایع دستی )درصورت تمایل میتوانید به گوگل و وبلاگ اینجانب در سایت صدهنر مراجعه فرمائید . یا اینکه درگوگل به فارسی بهمن بیدقی را تایپ فرمائید |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
خون میچکد از،
تارِ دلِ سازِ من
از زخمه ی تارِ دلنواز من
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۴۱۰ در تاریخ ۲ روز پیش
نظرات: ۰
|
|
نیمه ی دیگرِمن ، رفت و برنگشت ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۳۷۳ در تاریخ ۳ روز پیش
نظرات: ۶
|
|
ای وای از منی که ،
با طناب تو افتاده ام درچاه
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۳۵۲ در تاریخ ۴ روز پیش
نظرات: ۱۲
|
|
آخر، ژنِ ناجورت ،
کار دستمان داد
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۳۳۱ در تاریخ ۵ روز پیش
نظرات: ۱۲
|
|
چقدر مفهومها عوض شده دراین ،
شهرحیران
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۳۱۵ در تاریخ ۶ روز پیش
نظرات: ۱۰
مجموع ۱۶۸۷ پست فعال در ۳۳۸ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر بهمن بیدقی
|
|
لذت بردن از زیبائیها کاری به کِنِس بازی های افراطی انگلیسی ها ندارم ، ولی بنظرمن ، زیباترین فیلمها ، مربوط به آن دسته از فیلمهای انگلیسی ست که درآن زیبایی ها ستوده میشوند . جدای
|
|
سه شنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۰ ۱۸:۲۱
نظرات: ۲
|
|
میدونی شغلِت چیه ؟ ماجرای اول : صبح که سرپرست کارگاه وارد کارگاه شد ، نگهبانِ شب را صدا زد وگفت : چه خبر؟ نگهبانِ شب ، با حالتی شاکی گفت : آقای مهندس دیشب برای تخلیه ی بار،
|
|
پنجشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ ۰۴:۲۸
نظرات: ۴
|
|
قراردادی من تا اونجا که یادم میاد ، همیشه قراردادی بودم . هیچوقت رسمی نبودم . شاید دنیا هیچوقت، به رسمیت نشناخت منو . ازاین بابت هم اصلاً ناراحت نیستم . یه چیزایی از رسمیا میدونم که ب
|
|
چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۰ ۰۴:۳۹
نظرات: ۲
|
|
چیکارکنم؟ چیکارکنم؟ میگن بهترین جنگ ، دفاعه . من یه عمر برای دفاع ازخودم ، می جنگیدم . یعنی دقیقاً برعکسِ این تفکرِ پخته . درنتیجه اعصابم خورد میشد وفشارخونم میرفت بالا. |
|
شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۰ ۱۱:۱۵
نظرات: ۲
|
|
خوابِ نیمه کاره مثل همیشه که میمردم ، مُرده بودم . یعنی خوابیده بودم . مگر نه این است که خواب ، همان مرگ است که خداوند ، اجازه ی ادامه ی زندگیِ دنیایی به آن می دهد و
|
|
چهارشنبه ۲۹ دی ۱۴۰۰ ۱۹:۳۵
نظرات: ۰
مجموع ۱۵۲ پست فعال در ۳۱ صفحه |