صفحه رسمی شاعر برین بهار
|
برین بهار
|
تاریخ تولد: | دوشنبه ۲۶ آذر ۱۳۵۸ |
برج تولد: | |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | زن |
تاریخ عضویت: | سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۸۵۷ |
تا کنون 254 کاربر 653 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
من آن رهگذر تنهاو دلخستم اسیر کوچه های تنگ و بن بستم
تو هم آن دلربا بودی که می گفتی به آغوش توو ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۰۰۸۸۰ در تاریخ سه شنبه ۲۲ تير ۱۴۰۰ ۱۶:۰۴
نظرات: ۶
|
|
شاهد از غیب رسید انکار بی حاصل نکن
بیش از این خود را اسیر چرخه ای باطل نکن
نه گروداری برِم ...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۷۶۴۴ در تاریخ دوشنبه ۲۳ فروردين ۱۴۰۰ ۱۴:۲۵
نظرات: ۲۰
|
|
دورترها آسمان آبی تر است پروانه با گل خوش تر است
دورترها در بهاران رازقی خوشبوتر است عطر اقاقی خوش ...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۶۴۷۵ در تاریخ چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۹ ۰۲:۲۱
نظرات: ۲۳
|
|
با تو بارانم سخاوتمند و ناب
بی تو یک پرسش که مانده بی جواب
باتو چو رودی خروشانم پر از حس وجود
بی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۴۳۲۱ در تاریخ شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۹ ۰۰:۱۰
نظرات: ۲۲
|
|
همه ي حرفا اضافه من نگاهم اعترافه
میدونم فاصله ی من با توتا قله ی قافه
یادته گفتی از عشق روزای ا ...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۱۶۲۶ در تاریخ سه شنبه ۶ آبان ۱۳۹۹ ۱۶:۳۷
نظرات: ۲۱
مجموع ۱۰۲ پست فعال در ۲۱ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر برین بهار
|
|
یه جور ناجوری انگشت دستشو بریده بود با کارد آشپزخونه ، وقتی داشت سالاد شیرازی درست میکرد و میخواست همه چیزو هم اندازه خرد کنه و همزمان حواسش به صحبتهای دوستشم باشه که پشت خط تلفن  
|
|
يکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲ ۰۴:۵۰
نظرات: ۷
|
|
دست و دلم به نوشتن نمی رفت اما دلم می خواست بنویسم... برای زنی که لبهایش می خندد و چشم هایش از غم ذوب شده. برای کوچه ها و خیابان هایی که آنجا بزرگ شده اما غربتی غریب را در آنها تج
|
|
پنجشنبه ۶ مهر ۱۴۰۲ ۰۳:۴۲
نظرات: ۸
|
|
رویا... موهای ژولیده م روی صورتم سایه انداخته بود هندزفری توی گوشم ،غرق گوش کردن به سلکشن رویا بو
|
|
شنبه ۲۶ شهريور ۱۴۰۱ ۱۷:۰۷
نظرات: ۱
|
|
رويا... موهای ژولیده م روی صورتم سایه انداخته بود هندزفری توی گوشم ،غرق گوش کردن به سلکشن رویا بودم&nbs
|
|
جمعه ۲۵ شهريور ۱۴۰۱ ۰۲:۳۵
نظرات: ۱
|
|
خیره به ساعت شنی روی میز نشسته بود با هر ذره ای که درون ساعت شنی فرو میریخت، گویی تلّی از خاک روی سرش آوار میشد. بلند بلند با خودش حرف میزد، اما صدایش را نمیشنید . به ص
|
|
جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱ ۰۱:۱۱
نظرات: ۰
مجموع ۵۱ پست فعال در ۱۱ صفحه |