صفحه رسمی شاعر برین بهار
|
برین بهار
|
تاریخ تولد: | دوشنبه ۲۶ آذر ۱۳۵۸ |
برج تولد: | |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | زن |
تاریخ عضویت: | سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۸۵۷ |
تا کنون 254 کاربر 653 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
زخمکهنه ای رو قلبم
که به بودنت دچارم
یادگار یه جراحت
نه علاج و راه چارم
من شدم مثل یه تن پو ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۱۰۵۸۹ در تاریخ پنجشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۱ ۱۴:۵۸
نظرات: ۱۳
|
|
یوقتایی آدم مجبوره باشه
شبیه عکس رو دیوار باشه
یوقتا خسته ای از راه رفته
ولی دل میگه دیگه آخراشه
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۰۶۲۵۸ در تاریخ سه شنبه ۱۴ دی ۱۴۰۰ ۱۳:۵۷
نظرات: ۲۲
|
|
یک جهان از طاقتم مبهوت ماند
باز هم فریاد من مسکوت ماند
حزن باران از بهاران سهم من
تا زمستان سرخ ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۰۴۰۳۵ در تاریخ چهارشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۰ ۲۱:۱۴
نظرات: ۹
|
|
صفر مطلق از وجودت را کنار من نشاندی
آنقدر بی مایه بودی جمع همبا من نماندی
ضرب کردی پوچ خود را و ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۰۳۶۲۷ در تاریخ جمعه ۱۶ مهر ۱۴۰۰ ۱۲:۰۰
نظرات: ۷
|
|
مینویسم از تو و از آنچه مارا یادِ توست
مینویسم عشق تنها واژه ی همزادِ توست
پای در راهت که باشم تا ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۰۱۸۶۱ در تاریخ پنجشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۰ ۱۸:۲۴
نظرات: ۲۰
مجموع ۱۰۲ پست فعال در ۲۱ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر برین بهار
|
|
یه جور ناجوری انگشت دستشو بریده بود با کارد آشپزخونه ، وقتی داشت سالاد شیرازی درست میکرد و میخواست همه چیزو هم اندازه خرد کنه و همزمان حواسش به صحبتهای دوستشم باشه که پشت خط تلفن  
|
|
يکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲ ۰۴:۵۰
نظرات: ۷
|
|
دست و دلم به نوشتن نمی رفت اما دلم می خواست بنویسم... برای زنی که لبهایش می خندد و چشم هایش از غم ذوب شده. برای کوچه ها و خیابان هایی که آنجا بزرگ شده اما غربتی غریب را در آنها تج
|
|
پنجشنبه ۶ مهر ۱۴۰۲ ۰۳:۴۲
نظرات: ۸
|
|
رویا... موهای ژولیده م روی صورتم سایه انداخته بود هندزفری توی گوشم ،غرق گوش کردن به سلکشن رویا بو
|
|
شنبه ۲۶ شهريور ۱۴۰۱ ۱۷:۰۷
نظرات: ۱
|
|
رويا... موهای ژولیده م روی صورتم سایه انداخته بود هندزفری توی گوشم ،غرق گوش کردن به سلکشن رویا بودم&nbs
|
|
جمعه ۲۵ شهريور ۱۴۰۱ ۰۲:۳۵
نظرات: ۱
|
|
خیره به ساعت شنی روی میز نشسته بود با هر ذره ای که درون ساعت شنی فرو میریخت، گویی تلّی از خاک روی سرش آوار میشد. بلند بلند با خودش حرف میزد، اما صدایش را نمیشنید . به ص
|
|
جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱ ۰۱:۱۱
نظرات: ۰
مجموع ۵۱ پست فعال در ۱۱ صفحه |