صفحه رسمی شاعر برین بهار
|
برین بهار
|
تاریخ تولد: | دوشنبه ۲۶ آذر ۱۳۵۸ |
برج تولد: | |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | زن |
تاریخ عضویت: | سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۸۵۷ |
تا کنون 254 کاربر 653 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
مهرت افتاد به دل...
باز هم جاذبه را معنا كرد
گوی سبقت ز رقیبان را ربود
همه با فاصله از سر واکرد ...
|
|
ثبت شده با شماره ۸۲۳۳۰ در تاریخ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۸ ۰۰:۰۴
نظرات: ۱۷
|
|
درونم حکم آتش بس
چه بی اندازه دل خستس
نه فکری در سرمدارم
نه دل شیدای وابستس
بقدری ساکتم انگار
...
|
|
ثبت شده با شماره ۸۲۰۹۷ در تاریخ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۸ ۱۹:۵۱
نظرات: ۱۶
|
|
مینویسم هر شب از عشقی که آتش زد مرا و باز پاکش میکنم
هی چموشی می کند این دل، خموشش میکنم در سینه خ ...
|
|
ثبت شده با شماره ۸۱۹۴۵ در تاریخ سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۹۸ ۰۷:۰۴
نظرات: ۲۴
|
|
یه جور تلخ آروم و یه جور ساده محزونم
به هر همراه مشکوک وبه هر بیگانه مظنونم
معما شد برای من تمام ...
|
|
ثبت شده با شماره ۸۱۷۳۹ در تاریخ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸ ۱۴:۰۳
نظرات: ۲۰
|
|
پر رمز و راز اون چشمات، نگام کن من دوباره زنده میشم
دست گرمت جون پناهه، باز کن آغوش امنت من دوباره ...
|
|
ثبت شده با شماره ۸۱۶۰۳ در تاریخ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۹۸ ۱۲:۰۵
نظرات: ۱۵
مجموع ۱۰۲ پست فعال در ۲۱ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر برین بهار
|
|
یه جور ناجوری انگشت دستشو بریده بود با کارد آشپزخونه ، وقتی داشت سالاد شیرازی درست میکرد و میخواست همه چیزو هم اندازه خرد کنه و همزمان حواسش به صحبتهای دوستشم باشه که پشت خط تلفن  
|
|
يکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲ ۰۴:۵۰
نظرات: ۷
|
|
دست و دلم به نوشتن نمی رفت اما دلم می خواست بنویسم... برای زنی که لبهایش می خندد و چشم هایش از غم ذوب شده. برای کوچه ها و خیابان هایی که آنجا بزرگ شده اما غربتی غریب را در آنها تج
|
|
پنجشنبه ۶ مهر ۱۴۰۲ ۰۳:۴۲
نظرات: ۸
|
|
رویا... موهای ژولیده م روی صورتم سایه انداخته بود هندزفری توی گوشم ،غرق گوش کردن به سلکشن رویا بو
|
|
شنبه ۲۶ شهريور ۱۴۰۱ ۱۷:۰۷
نظرات: ۱
|
|
رويا... موهای ژولیده م روی صورتم سایه انداخته بود هندزفری توی گوشم ،غرق گوش کردن به سلکشن رویا بودم&nbs
|
|
جمعه ۲۵ شهريور ۱۴۰۱ ۰۲:۳۵
نظرات: ۱
|
|
خیره به ساعت شنی روی میز نشسته بود با هر ذره ای که درون ساعت شنی فرو میریخت، گویی تلّی از خاک روی سرش آوار میشد. بلند بلند با خودش حرف میزد، اما صدایش را نمیشنید . به ص
|
|
جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱ ۰۱:۱۱
نظرات: ۰
مجموع ۵۱ پست فعال در ۱۱ صفحه |