صفحه رسمی شاعر حمید روزبهانی
|
 حمید روزبهانی
|
تاریخ تولد: | شنبه ۳ فروردين ۱۳۲۵ |
برج تولد: |  |
گروه: | |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | سه شنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۳ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۵۹ |
تا کنون 18 کاربر 36 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
*(تنها مرو رفیق)*
^^^^^^^^^^^^^^^^
تنها مرو رفیق که تنها دلم گرفت/
باخودببرکزین همه غوغاد ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۶۰۶۷ در تاریخ شنبه ۴ اسفند ۱۴۰۳ ۱۰:۰۰
نظرات: ۱
|
|
*(همیشه بهار)*
^^^^^^^^^^^^^
چه شود شبی زره وفا به سرای خود بکشانی ام؟/
به کنارجسم بهاری ات بنشین ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۶۰۰۹ در تاریخ چهارشنبه ۱ اسفند ۱۴۰۳ ۱۴:۴۱
نظرات: ۱۲
|
|
*(چرخ بازیگر)*
^^^^^^^^^^^^^^^
دل بیاد تو که می افتد جوانی میکند/
جسم پیرو ناتوانم شادمانی می کند ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۵۹۵۶ در تاریخ يکشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۳ ۱۸:۵۲
نظرات: ۱
|
|
*(بیخبری)*
^^^^^^^^^^^
درکوچهء خیال تو خالیست جای من/
ای وای برمن ودل درد آشنای من./
****
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۵۸۶۹ در تاریخ چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۳ ۱۷:۴۹
نظرات: ۶
|
|
*(گم کرده..)*
^^^^^^^^^^^
من تمام خویش را در خویشتن گم کرده ام/
درد را در ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۵۷۸۴ در تاریخ شنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۳ ۲۳:۴۷
نظرات: ۶
مجموع ۴۱ پست فعال در ۹ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر حمید روزبهانی
|
|
*(خاطره دردناک)*(۱۰) ^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^ آهسته آهسته بدنبال الاغ از شهر خارج شدم وراه روستا را در پیش گرفتم الاغ میرفت وباذوق وعجله هم میرفت من حالا فهمیده ام قصد از تند رفتنش رسیدن به خدمت
|
|
چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳ ۱۰:۴۶
نظرات: ۰
|
|
*(خاطره..درد...)*(۹) ^^^^^^^^^^^^^^^^^^ آن شب یکی از تلخ ترین شبهای عمر من است گرسنه وخسته و نگران در رختخواب آنهم کودکی چهار یا پنج ساله آیا میتوان تصور و مجسم کرد؟؟؟!!!! من حتی ف
|
|
سه شنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۳ ۰۷:۳۴
نظرات: ۰
|
|
*(خاطره...درد)*(۸) ^^^^^^^^^^^^^^^^ گفتم بله حمیدم پرسید چرا لختی پس پیرهنت ماجرا را گفتم کلی خندیدبار الاغ را باز کرد آردها بزمین افتادند به الاغ هی زد الاغ برخاست وبا دیدن الاغ دیگر
|
|
چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳ ۰۷:۳۷
نظرات: ۰
|
|
*(خاطره..درد..)*(۷) ^^^^^^^^^^^^^^^^^^ بمحض خم شدآب بنو شید پاها یش لرزیدوکنارجوی آب خوابید. هرچه باترکه به اوزدم ودادزدم پاشو نشدناچار به بالای بلندی دویدم وبا صدای کودکانه ام دا
|
|
پنجشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۳ ۰۴:۵۱
نظرات: ۰
|
|
*(خاطرات..درد)*(۶) ^^^^^^^^^^^^^^^^^^ وبا پرسیدن به مغازه سید احمد مؤیدی رسیدم میخواست مغازه را ببندد با دیدن من گفت تو پسر آقای روزبهانی هستی؟پسر کجا بودی دوروزه از دره گرگ پیِام میاد
|
|
سه شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۳ ۰۱:۳۰
نظرات: ۰
مجموع ۱۱ پست فعال در ۳ صفحه |