سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 18 ارديبهشت 1403
    29 شوال 1445
      Tuesday 7 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۱۸ ارديبهشت

        واویلا

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۴ خرداد ۱۴۰۰ ۲۳:۰۹ شماره ثبت ۹۹۵۸۹
          بازدید : ۳۱۳   |    نظرات : ۱۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        واویلا
         
        حالتِ سرگشتگی ،
        درمن هویدا گشته است
        دیگر این امروز و این حال وهوایم ،
        همچو واویلا ،
        پاس به فردا گشته است
         
        دیگر لحظه ها همه ،
        وامگیرِ آنهمه ، اجرای رؤیاها که نیست
        لابد واگذارشدند ، به زمانی بی سرانجام
        پُر تزلزل ، یک سیاهی ، ناگزیر،
        در دل سویدا گشته است
         
        دیگر این بازارِ بی نظم
        بازار شام است یقین
        دیگر این زخمی جگر
        تکه تکه همچونان ،
        جگرِ زلیخا گشته است
         
        دگر این مغز،
        که سربراه بود ، چندی قبل
        انگار دیوانه شده
        چونان ، خل ها گشته است
         
        دیگر این نفْسِ شریف ،
        که به صدق ،
        راهِ خود می پیمود
        بس دچارِ صد هنرپیشه گی و،
        عالمِ رُل ها گشته است
         
        آنهمه اعضاء آن گروهِ کُر
        اتحاد آنهمه حنجره ها
        چه شد ؟
        اینگونه به سلولی غریب
        اینک حنجره به انفرادی اش
        مجریِ اجرای سُل ها گشته است ؟
         
        دیگر خودخواهی دراین وجودِ ناامن
        خرِ خود را سوارست
        انگار فکر دیگران نیست دیگر
        رد پایش هست براینهمه پل
        راحت است فکرش ز خود
        چون مؤفق ، به عبوری بی تزلزل
        ز پل ها گشته است
         
        اما ماجرای آنهمه ،
        موادِ آتش زا و،
        آنهمه تی ان تی چیست درآنجا ؟
        نکند پلهای برگشت شود اینک فنا
        عشق درآنسوی پل
        درجهانِ نورساز، جامانده است
        مغز هم
        درفکرِ انفجارِ امروزِ خودست
        در حماقتی عجیب و سرخود ،
        با خود ام ، سرگشته و بی خود ،
        تنها مانده است
        گر نجنبم ناگزیر
        امروزِم ، چون دیروزهایم ،
        میرود بر باد و میشود فنا
        با پلی خراب ، گر نجنبم بینم
        امروزِ بربادم هم ،
        حسرتی ازجنسِ فردا گشته است
         
        بهمن بیدقی 99/12/10
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        سید هادی محمدی
        يکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰ ۱۵:۴۲
        درود بر شما زیبا نوشتید

        اما خواستم نکته ای را عرض نمایم

        ما اهالی موسیقی از ریتم و نت خارج شدن
        را چه در نواخت و چه در خواندن فالش میگوییم
        به نظرم در برخی بندها از ریتم و موسیقی درونی شعرتان
        خارج شدید و فالش حاکم بود و این از زیبایی آن کاسته بود

        قلمتان نویسا

        خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        يکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰ ۱۸:۳۳
        با سلام و عرض ادب بزرگوار
        سپاس
        ارسال پاسخ
        بهنود کیمیائی
        يکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰ ۰۸:۱۵
        درودها





        ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        يکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰ ۱۲:۴۹
        با سلام و عرض ادب بزرگوار
        سپاس
        ارسال پاسخ
        بهرام معینی (داریان)
        يکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰ ۱۵:۱۶
        سپاس فراوان وارادتی بی پایان جناب بیدقی ادیب وارسته وگرانقدر
        بسیار زیبا وموزون و قابل تامل
        کامیاب وتندرست
        در پناه حق
        ایام بکام
        🌷🌷🌷🌷
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        يکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰ ۱۸:۳۴
        با سلام و عرض ادب و احترام استاد بزرگوار
        سپاسگزارم از نظر پر از مهربانی و لطفتان
        سلامت باشید
        درپناه حق
        ارسال پاسخ
        مجتبی شهنی
        يکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰ ۱۷:۴۵
        درود فراوان
        بسیار بسیار
        زیبا و عالی
        بود🌺
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        يکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰ ۱۸:۳۳
        با سلام و عرض ادب و احترام بزرگوار
        سپاسگزارم از نظر پر از مهربانی و لطفتان
        سلامت باشید
        ارسال پاسخ
         موسی عباسی مقدم
        دوشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۰ ۱۰:۳۴
        درود بزرگوار زیبا بود خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰ ۲۳:۴۵
        با سلام و عرض ادب و احترام بزرگوار
        سپاسگزارم از نظر پر از مهربانی و لطفتان
        سلامت باشید
        ارسال پاسخ
        رضا رضوی تخلص (دود)
        دوشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۰ ۱۱:۳۲
        سلام و درود جناب بیدقی بزرگوار
        زیبا سروده اید
        موفق باشید خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰ ۲۳:۴۵
        با سلام و عرض ادب و احترام بزرگوار
        سپاسگزارم از نظر پر از مهربانی و لطفتان
        سلامت باشید
        ارسال پاسخ
        يکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰ ۱۱:۰۹
        سلام و درودها بزرگوار خندانک خندانک خندانک خندانک
        متفاوت و دلنشین خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        يکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰ ۱۲:۴۹
        با سلام و عرض ادب و احترام بزرگوار
        سپاسگزارم از نظر پر از مهربانی و لطفتان
        سلامت باشید
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        طاهره بختیاری

        دردا به دل عاشق غم مثل یه قندانه اا هر چند که عشق او مانند شب و روزه اا بداهه ه
        محمدرضا آزادبخت

        د گاهی به سرم می زند شبیه زن دیوانه کوچه مان عاطفه را بخشکانم زیر نور آفتاب تا خرد شوم تا نور را ولگرد کوچه عاصی زن دیوانه کنم آری برگرد دیوانه شده از افکار کوچه گاهی خشمت آفتاب دیگر یمی شود
        ساسان نجفی(سراب)

        در همین حوالی روی صندلی کهنه ی چوبی نشسته ام اا تکیه به میز زهوار دررفته ی خیس شده از باران که بوی کاهگلی به خود گرفته اا با یک استکان چای لب سوز قند پهلو اا دلم برایت زرد شده اا گاهی سرخ و گاهیم قهوی می شود اا سینه ام تداعی خزان و پاییز در قلبم جولان می دهد اا پاییز همان فصل دوستداشتنی من و تو اا آه ه ه باز هم مثل همیشه چایم سرد شد اا سراب س ن د
        محمد رضا خوشرو (مریخ)

        شاید این غصه مرا بعد تو دیوانه کند که قرار است کسی موی تو را شانه کند
        طاهره حسین زاده (کوهواره)

        مرورِ لطفِ تان نَندیش ااا به جای این و آن نَندیش ااا رضای ایزدی را جو ااا که لبخند آوَری در پیش ااا بداهه ش

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0