من در اتوبان ها
دنبال ردّ پایی از دیوار چین بودم
باران نمی بارید
فرمان ماشین توی دستان ام
میل شدیدی داشت
با سر درون گارد ریلی که
بین من و پرواز حائل بود ...
پرواز از روی پل حافظ
وقتی همیشه اتفاقی خوب
هرگز نمی افتد
دوزاری گیجی درون گوشی آیفون
یعنی که دیگر چشم های ام مثل سابق نیست
افسون گر و مرموز
تقصیر دست ام بود
یا ؟
دیوار چین قطعاً
این جا کسی شاید شبیه من
نه
هرگز زنی زین سان هیولایی نمی زاید
من با تلاشی پرثمر
پروردم اش از جان
ترکیبی از گرگ و عقاب و شیر
یا جغد تنهایی که بر تاریکی دیوار
مانند خرسی
خفته در اعماق گنگ غار
از خون تلخ واژه ها سیراب می گردد
رگ های سرخ صورت اش هر بار
- بس کن به جان مادرت سلمان
لطفاً غزل های غزال ات را
محبوبه ی اشعار
در گنجه های کهنه مخفی کن
از بوی مست واژه های ات می شود بیدار
این غول لاکردار
گز می کند
کل خیابان های شهر نیمه عریان را
در حسرت دیوار چینی که
یک پنجره سمت تو بگشاید
با پرده های توری گل دار
در حسرت بادی که می افتد
در لا به لای پرده ها وُ بعد
سیل سلیس گیسوان تو
بر سنگ قبر سینه ی من
می شود آوار
هرگز کسی این را نمی فهمد
در من هیولایی ست بی آزار
یک شب
برون خواهم کشید از سینه قلب اش را
با دست هایی که
عاشق ترین اعضای من بودند
- این آشنایان قدیم کاغذ و خودکار -
تا هیچ کس دیگر نیندیشد
از هُرم سوزان نفس های اش
از دیدن لبخند منفورش
در لحظه های سرخوش دیدار
حالا برو محبوب
حالا برو خوش باش
خون هیولا روی دست من
دامان تو پاک و منزه باد
اما گلایول های زشت ات را
از روی گور خسته اش بردار .
۲ خرداد ۱۳۹۷
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاری است پیکاری بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
فریدون مشیری
درود ارجمند
شعر شما مرا بیاد این ابیات انداخت وتلاش ها یی که برای نابودی هیولاهای درون خود داریم ،،،
با سپاس