نمیگویم بی خطایم نمیگویم بچگی نکرده ام
من زندگی ام را فروختم من فروختمش
به غریبه ای نا اشنا من رهایش کرده ام
در میان داستان عشق بازیهایم
من تنهایش گذاشته ام وسط تنهایی هایش
من فروختمش من عشق را فروختم به یک غریبه
غریبه ای که نماند و رفت با دیگری من عشقم را از او گرفتم و
به غریبه ای دادم که به من به چشم نفر دوم مینگریست
من را رها کرد و رفت الان کسه دیگری در وجودش زندگی میکند
الان سرش روی شانه ی دیگری است دستانش گرمی دستان دیگری را میگیرد
او رفت و من لابه لای انگشتانم خالی ماند در نبودنش سرم
مهمان دیوار شد و قرمزی مهمان دستانم و خیسی مهمان چشمانم
شکستم و شکسته شدم بدون تو نمیگویم برگرد ک بی تو چقدر تنهایم
من در نبودنت یاد گرفتم دوست داشتن را
من دلبستم به نبودنت به جای خالیت درد قشنگیست درد نداشتنت
درد دیدن خندهات برای دیگری گفته بودم من بی تو زندگی میکنم امابه سختی
بی تو بی تو اصلا ثانیه ای نمیگذرد عقربه های ساعت میایستد در نبودنت
ساعت میایستد چه برسد به من من زندگی کردن را بلد نیستم من فقط
دوست داشتن را یاد گرفته بودم ان هم بخاطر تو ولی الان که تو نیستی
مجبور نیستم یاد بگیرم زندگی ام را مرسی زمانه ی عزیزم ولی
من شاگرد خوبی نیستم و نتوانستم در زندگی بیست بگیرم
من فقط یک چیز بلد بودم ان هم دوست داشتن غریبه ایست ک رهایم کرد
نمیدانم چرا بعضی ها شمردن بلد نیستند
من دلم میسوزد برای دخترانی ک عاشق
مردی بیسواد میشنود مردی ک شمردن بلد نیست
نمیداند فرق بین یک و دو را مردی ک دلش را هزار قسمت کرده
یک مرد واقعی متعلق به یک دخت راست
عشق را از کی یاد گرفته ایم از فرهادی ک عاشق شیرین بود ی
یا از مجنونی ک عاشق لیلی بود
از کدامشان که اینطور دلمان را با هزار نفر شریک میسنویم
اهی غریبه ترجیح میدهم نداشته باشمت
تا اینکه داشته باشمت و ندانم با چند نفر شریک هستم
موفق باشید