من قوی تنهای همین برکه
با عکس خود در آب میرقصم
بالم به موجش میزنم بر هم
با حسّ آغوش تو در ترسم
رؤیای خود بر سینه چسباندم
عاشق شدم بر خود به تنهایی
دریاچه را درمینوردم من
قوی سفید و،شب به زیبایی
فکرم به پروازی نبود آنروز
تا شاید از دوری شوم آزاد
پیدا کنم همراه غمخواری
با او کنم دلخانهام را شاد
شب گوشهی دریاچه میخوابم
زیر علفهای پر از احساس
در غربت نیلوفریهایم
سرگشته و خیس از نبودِ یاس
لالایی سرمای آن برکه
بر گوش جانم میزند آرام
بیکس نبودی قوی زیبادل
من در کنارت بودهام بیدام
افکار رنگارنگ دامانم
پر میکشد با عشوهای عریان
گاهی به من وابسته میگردد
گاهی بریزد آبِ یخ در جان
دنبال همراهی ز جنس خود
هرگز نبودم تا که پر گیرم
همراه من، نادم ز با من بود
من از نبودنهای او سیرم
این قوی نالان سپیده بال
درد دلش را با صدای باد
در برکهی ماتمزده خواباند
تا کنج آغوشش شود آباد
من قوی تنهایم که با عکسم
آواز جان سر میدهم اکنون
آغوش خود بر سایهام باز است
شاید بگویی گشتهام مجنون
#مژه#