شنبه ۱۳ ارديبهشت
|
دفاتر شعر رامین جهانگیرزاده
آخرین اشعار ناب رامین جهانگیرزاده
|
بازیافت
چه قدر پاهای سرگردان
دستهای آویزان را
آواره کرده اند!
من از تونل وحشت چشمانم
واهمه دارم.
دیگر میلی به خوردن خیابانها ندارم.
تو از من می خواهی
تمامی چین و چروکهای
این شهر را اتوبکشم.
این از نظر ستاره شناسی
غیر ممکن است.
تو بر روی پل ایستاده ای
و من به رودی که از تو
جاری می شود.
چشم دوختهام.
قلاب انداخته اند
ماهی هایت همیشه
فریب کرمها را می خورند.
نشستهام
دهانم را باز کردهام.
پر شدم دیگر بس است!
دستی در آن سوی رود
آشغالها را از هم تفکیک میکند
تا بازیافتشان کنند.
از من به اندازه ی یک سطل زباله
فاصله دارد.
منتظرم
فقط یکی مانده.
نوبت من هم می رسد.
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
سلام
زیبا بود